در آستانه
*
*
امروزه وقتی به گذشته مینگرم، حتمن قلم آن میرزا بنویسها همین نقش ِ کیبورد امروزی را ایفا میکرد و کاغذش همین مانیتوری که چشم بر آن میدوزیم! با این فرق خُجسته که امروز من از کلبهام در فلان نقطهی دنیا از نبود فلان چیز و بهمان چیز مینالم و با ویرایشی و تصویری باب ِ موضوع، جهانی را به ضیافت نوشتهها و نظرگاههایم دعوت میکنم. ر
*
اما همین وسواس در ویرایش و پیرایش نوشتهها دست و پاگیر میشود!! نتیجه چیزی میشود که بین هر پُست چند روز فاصله است و شما آن چه را که میخواستید از این مقوله و آن خبر بپردازید، دیگر از تپش افتاده و... این میشود که وقتی نوشته و نظرگاهی از رونق و حال و هوا افتاد، دیگر نبشتناش چنگی به دل نمیزند! ر
*
غرض این که وقتی از این وسواس گریزی ما را نیست، من در آستانهی رفتن تا تولدی دیگر قرار میگیرم. حدود یک ماه مطلبی نخواهم نبشت و طرحی نخواهم زد! اما به محض بازگشت قول میدهم همه را یک به یک جبران کنم. ر
*
هنگام که «حافظ» یا همشهریاش «سعدی» با دیدن یارشان به صحرای غزل میزدند و نفسی و سینهای در کنار ساقی ِ سیم ساق تازه میکردند، چه لذتی میبردند! امروز اما من و تو نه حافظیم و نه سعدی! برای دل به صحرای «اینترنت» زدن هم باید تاوان بدهیم که مبادا وسط گپ یا دیدن فلان سایت و فلان مطلب یهویی دست از پا درازتر بازگردیم!! یهو ارتباطمان به سبب سرعت حیرتانگیز قطع شود! ر
*
شاید تشبیه جالبی نباشد قرن هفتم و هشتم را با دنیای مُدرن مقایسه کردن و گفتن از این که حال و روزمان خوش نیست! خاصه آن که دنیای مدرن به سمت پسامدرن سیر میکند! شاید هم سیر کرده و ما هنوز اندر خم یک کوچهایم! ر
*
از در مثال اگر وارد شوم یکی مسئلهی «موسیقی» در جهان نو است!! پدیدههایی در همین موسیقی زیرزمینی ایران ظهور کردهاند و تبی جامعه را فرا گرفته است! مهمترین پدیده این دو سه ساله جناب «محسن نامجو»ست که در جاهایی به غلط او را «باب دیلن» ایران نامیدهاند!!! فارغ از این که موسیقی مبتذل چیست و موسیقی درست و سالم کدام است و آیا میتوان به موسیقی هم صفت «مبتذل» و «سالم» چسباند، باید گفت هر ذهن و روحی خاصه در خصوص اصوات و تصاویر، سلیقه و معیاری برای ارضا شدن دارد. اما روی سخنام با آن دستهای است که به خیالشان اگر همراه این تب با جماعت همراه نشوند، چیزی کم دارند و به اصطلاح اُمل خطاب میشوند و خارج از دایرهی پسامدرنها قرار میگیرند. ر
*
این عده در خلوتشان برای این که گوش خود را به موسیقیای که به آن عادت ندارد، عادت دهند برای عقب نماندن از قافله به تب و تاب میافتند و... خلاصه داستانی دارند. این قلم در خصوص موسیقی «محسن نامجو» و امثال او و در رد یا تاییدشان قصد ارائه مطلب ندارد. همهی غرض این است که موسیقی حتمن و حتمن با آن ناخودآگاه آدمی پیوندی عمیق دارد و به قول عزیزی بسته به این است که در چه حال و هوایی باشی و آن لحظه از آن موسیقی را شکار کنی!! اگر به گاه آمده باشی که با دست پُر باز میگردی و اگر نه... ر
*
در این نبشته انگار قرار است از این شاخه به آن شاخه بپریم! پرشهایی بلند که باید مواظب بود در این سن و سال کار دست خود ندهیم که تیماردار نداریم! ر
*
برویم به سمت دنیای سیاست و نیرنگ!!!! به سمت تیرهروزی امروز میهن! چه بگویم که نگفتنمان بهتر!! پس سریع خیز برمیدارم و به کوچه میزنم. ر
*
نوشتم که یک ماه نخواهم بود و این به مفهوم غیبت نیست، بلکه مطلب و پُستی متولد نخواهد شد! ر
*
حالا این شما و این آستانه ی دو موزیک از «دایدو» که این روزها شیفتهی او شدهام!! ر
http://f4l2z4d.parsaspace.com/Some_Stuff/D_N/06%20thank%20you.mp3
http://f4l2z4d.parsaspace.com/Some_Stuff/D_N/09%20Isobel.mp3
**
این که این آوازخوان زرد است یا نیست، مهم نیست!! همان است که آن بالاها نوشتم. او در روزی آمد و در من نشست و خوش نشست!!!! ر
*
این ترانهها را به رسم روزهای یکشنبهی آن روزهای رادیو بیبیسی_ برنامهی مهتاب_ در اوایل دههی هفتاد شمسی به عزیزانام: آیدا، مریم خواهرم، آنسهی عزیز، آرمین، ابراهیم، حمید، ساناز و همهی عزیزان و یاران این بلاگ خاصه خوش بوی همیشهام که فانوس من است پیشکش میکنم. ر
*
تا تیرماه که تیری باشیم در تاریکی، بدرود! ر
*
*