Sunday, May 25, 2008

در آستانه



در آستانه

*

*

امروزه وقتی به گذشته می­نگرم، حتمن قلم آن میرزا بنویس­ها همین نقش ِ کیبورد امروزی را ایفا می­کرد و کاغذش همین مانیتوری که چشم بر آن می­دوزیم! با این فرق خُجسته که امروز من از کلبه­ام در فلان نقطه­ی دنیا از نبود فلان چیز و بهمان چیز می­نالم و با ویرایشی و تصویری باب ِ موضوع، جهانی را به ضیافت نوشته­ها و نظرگاه­هایم دعوت می­کنم. ر

*

اما همین وسواس در ویرایش و پیرایش نوشته­ها دست و پاگیر می­شود!! نتیجه چیزی می­شود که بین هر پُست چند روز فاصله است و شما آن چه را که می­خواستید از این مقوله و آن خبر بپردازید، دیگر از تپش افتاده و... این می­شود که وقتی نوشته و نظرگاهی از رونق و حال و هوا افتاد، دیگر نبشتن­اش چنگی به دل نمی­زند! ر

*

غرض این که وقتی از این وسواس گریزی ما را نیست، من در آستانه­ی رفتن تا تولدی دیگر قرار می­گیرم. حدود یک ماه مطلبی نخواهم نبشت و طرحی نخواهم زد! اما به محض بازگشت قول می­دهم همه را یک به یک جبران کنم. ر

*

هنگام که «حافظ» یا همشهری­اش «سعدی» با دیدن یارشان به صحرای غزل می­زدند و نفسی و سینه­ای در کنار ساقی ِ سیم ساق تازه می­کردند، چه لذتی می­بردند! امروز اما من و تو نه حافظیم و نه سعدی! برای دل به صحرای «اینترنت» زدن هم باید تاوان بدهیم که مبادا وسط گپ یا دیدن فلان سایت و فلان مطلب یهویی دست از پا درازتر بازگردیم!! یهو ارتباط­مان به سبب سرعت حیرت­انگیز قطع شود! ر

*

شاید تشبیه جالبی نباشد قرن هفتم و هشتم را با دنیای مُدرن مقایسه کردن و گفتن از این که حال و روزمان خوش نیست! خاصه آن که دنیای مدرن به سمت پسامدرن سیر می­کند! شاید هم سیر کرده و ما هنوز اندر خم یک کوچه­ایم! ر

*

از در مثال اگر وارد شوم یکی مسئله­ی «موسیقی» در جهان نو است!! پدیده­هایی در همین موسیقی زیرزمینی ایران ظهور کرده­اند و تبی جامعه را فرا گرفته است! مهم­ترین پدیده این دو سه ساله جناب «محسن نامجو»ست که در جاهایی به غلط او را «باب دیلن» ایران نامیده­اند!!! فارغ از این که موسیقی مبتذل چیست و موسیقی درست و سالم کدام است و آیا می­توان به موسیقی هم صفت «مبتذل» و «سالم» چسباند، باید گفت هر ذهن و روحی خاصه در خصوص اصوات و تصاویر، سلیقه و معیاری برای ارضا شدن دارد. اما روی سخن­ام با آن دسته­ای است که به خیال­شان اگر همراه این تب با جماعت همراه نشوند، چیزی کم دارند و به اصطلاح اُمل خطاب می­شوند و خارج از دایره­ی پسامدرن­ها قرار می­گیرند. ر

*

این عده در خلوت­شان برای این که گوش خود را به موسیقی­ای که به آن عادت ندارد، عادت دهند برای عقب نماندن از قافله به تب و تاب می­افتند و... خلاصه داستانی دارند. این قلم در خصوص موسیقی «محسن نامجو» و امثال او و در رد یا تاییدشان قصد ارائه مطلب ندارد. همه­ی غرض این است که موسیقی حتمن و حتمن با آن ناخودآگاه آدمی پیوندی عمیق دارد و به قول عزیزی بسته به این است که در چه حال و هوایی باشی و آن لحظه از آن موسیقی را شکار کنی!! اگر به گاه آمده باشی که با دست پُر باز می­گردی و اگر نه... ر

*

در این نبشته انگار قرار است از این شاخه به آن شاخه بپریم! پرش­هایی بلند که باید مواظب بود در این سن و سال کار دست خود ندهیم که تیماردار نداریم! ر

*

برویم به سمت دنیای سیاست و نیرنگ!!!! به سمت تیره­روزی امروز میهن! چه بگویم که نگفتن­مان بهتر!! پس سریع خیز بر­می­دارم و به کوچه می­زنم. ر

*

نوشتم که یک ماه نخواهم بود و این به مفهوم غیبت نیست، بلکه مطلب و پُستی متولد نخواهد شد! ر

*

حالا این شما و این آستانه ی دو موزیک از «دایدو» که این روزها شیفته­ی او شده­ام!! ر


http://f4l2z4d.parsaspace.com/Some_Stuff/D_N/06%20thank%20you.mp3


http://f4l2z4d.parsaspace.com/Some_Stuff/D_N/09%20Isobel.mp3

**

این که این آوازخوان زرد است یا نیست، مهم نیست!! همان است که آن بالاها نوشتم. او در روزی آمد و در من نشست و خوش نشست!!!! ر

*

این ترانه­ها را به رسم روزهای یکشنبه­ی آن روزهای رادیو بی­بی­سی_ برنامه­ی مهتاب_ در اوایل دهه­ی هفتاد شمسی به عزیزان­ام: آیدا، مریم خواهرم، آنسه­ی عزیز، آرمین، ابراهیم، حمید، ساناز و همه­ی عزیزان و یاران این بلاگ خاصه خوش بوی همیشه­ام که فانوس من است پیشکش میکنم. ر

*

تا تیرماه که تیری باشیم در تاریکی، بدرود! ر

*

*

1387/3/6

*

______________

پرده ی فوق از سالوادر دالی