Monday, December 31, 2007

Happy New Year

به شادباش شميم بارش نم‌نم
به فال نيك ديــدار گل مريم
بيا تا يك نفس شكرانه ی امروز
به داد دل فراموشی دهيم با هم
به داد دل فراموشی دهيم با هم
تماشا كن در آيينه ی نوروز
نمی‌بينی غبار قصه ی ديروز
مبادا بر چليپای شب سرما
مسيحايی چنين بخشنده و دلسوز
*
*
من به اتفاق دوستانم در
*
حیاط خلوت
*
*
دلکده ی آنسه
*
*
*
سال نوی میلادی را به همه ی انسانهای آزاده و صلح جو خاصه مسیحیان جهان شادباش می گوییم.ر
*
*
Happy New Year


Thursday, December 27, 2007

احمد پژمان در نشانی














حسن پنهان موسیقی کی در شما آشکار شد؟

همه ی اینها در بچه گی اتفاق می افتد. البته آن موقع اصلا کسی حرف موسیقی را نمی زد. اگر هم میزد٬موسیقی سنتی بود٬آواز و دستگاه و ردیف و...آن موقع رادیو یک برنامه ای به اسم ساز سولو پخش میکرد که من عاشقش شده بودم. یک کمی هم موسیقی کلاسیک پخش میکرد. من اصلا نمی دانستم که این موسیقی چیست اما صدایی بود که می دیدم خیلی دوستش دارم. یک روز صبح در خانه ی پدربزرگمان خوابیده بودیم و رادیو موسیقی سبک کلاسیک گذاشته بود. من از آن موسیقی آرامش گرفتم و متوجه شدم که به آن علاقه دارم. خب ما بچه های کوچه بودیم و وقتمان به فوتبال و والیبال می گذشت. یادم هست که بچه ها والیبال بازی می کردند و من با یک نی مشغول بودم که یادم نیست چرا و چطور خریدمش. خلاصه بچه ها بازی میکردند و من سعی میکردم یکی از آهنگهای روز را بزنم. آن قدر فوت کردم تا توانستم آهنگ را دربیاورم .ا


چه آهنگی بود؟



گل پری جون٬بله٬این جایی جون٬بله. بعد نی تبدیل شد به ساز دهنی و بعد از ساز دهنی هم ویولن !ا

همه ی اینها را پیش خودتان یاد گرفتید؟


خودم می نشستم و آن قدر تمرین میکردم تا یاد می گرفتم. البته اینها خیلی داستان دارد. خانه ی ما چهارراه حسن آباد بود و به مدرسه ی ادیب در خیابان لاله زار میرفتم. از خیابان سوم اسفند که به سمت فردوسی می رفتیم یک مغازه ای سرراه بود که ویولن تعمیر میکرد. من می ایستادم و این ویولون ها را نگاه میکردم. روزی دیدم که یک ویولون بنفش توی ویترین است. خیلی خوشم آمده بود٬مخصوصا از رنگش .آن موقع انگلیسی یاد گرفتن مد شده بود.قبلش در مدرسه فرانسه یاد می دادند اما آن موقع اگر انگلیسی یاد می گرفتی دیگر شغلت تضمین می شد چون افراد کمی انگلیسی بلد بودند. خانواده ی من هم خیلی علاقه مند بودند که من زبان انگلیسی یاد بگیرم. یادم هست که به من ۴۰ تومان دادند که من زبان انگلیسی یاد بگیرم. ۴۰ تومان پول دو ماه کلاس انگلیسی شبانه بود. من پول را گرفتم و رفتم مغازه ی ویولن سازی و از آقای وارطان ٬صاحب مغازه پرسیدم که آن ویولون بنفش چند است. گفت ۴۰ تومان اما جعبه ندارد. پول را به وارطان دادم و ویولون بنفش را خریدم. الان اصلا یادم نیست که در خانه چه اتفاقی افتاد و دعوایم کردند یا نه. به هر حال رفتم و شروع کردم به ویولون زدن . وضع مالی ما طوری نبود که بتوانم کلاس بروم. بعد از مدتی متوجه شدم یکی از همشاگردیهای مدرسه ام٬شاگرد مهدی خالدی است.از او خواستم که به من ویولون یاد بدهد و به همراه او ویولون ایرانی را شروع کردم . او درس هایی را که از خالدی میگرفت به من یاد میداد.ا


پدرتان چه کاره بود؟



.شغل آزاد داشت. کارهای مختلف میکرد. یک چیزی می خرید٬یک چیزی می فروخت


کار دَرستان به کجا رسید؟

دیپلم گرفتم و بعد رفتم دانشسرای عالی تربیت معلم زبان و ادبیات انگلیسی و فارسی خواندم. می توانستم دبیر شوم٬به پولش احتیاج داشتم. قبل از گرفتن لیسانس ٬ویولون کلاسیک را شروع کردم.پیش آقای پرویزمنصوری هم تئوری موسیقی می خواندم. ایشان به من گفت:من خودم پیش آقای ناصری درس میخوانم و همین اندازه بلدم٬تو هم بیا پیش آقای ناصری.من گفتم وضع مالی ام خوب نیست٬آن موقع هم درس میخواندم وهم کار میکردم. گفت: دو هفته یکبار بیا کلاس. من هم رفتم خدمت آقای ناصری.آقای ناصری خیلی معلم خوبی بود.خیلی درجه یک بود.من در طول آندو هفته به اندازه ی چهار هفته کار میکردم. به خاطر همین تعلیمات آقای ناصری ٬وقتی به وین رفتم به عنوان شاگرد برتر آکادمی شناخته شدم و جایزه گرفتم. بعد هم دوره ی ۸ ساله را ۵ ساله تمام کردم.ا



کی به وین رفتید؟


لیسانسم که تمام شد بورس گرفتم و رفتم .واند


از کشورهای جهان سوم هم در آکادمی بودند؟


بله یادم هست دو نفر بودند که از مصر آمده بودند . یکی آهنگسازی می خواند و یکی رهبری ارکستر.ا


هدف شما از رفتن به آنجا چه بود؟


هدف اصلی ام این بود که کاری برای این موسیقی انجام دهم. گفتم من که موسیقی ایرانی را دوست دارم٬برای جهانی شدن آن چه کار میتوانم بکنم. اتفاقا همین موضوع به من خیلی کمک کرد. بعضی ها در آن موسیقی حل میشوند و تحت تاثیر قرار میگیرند ٬اما وقتی به ما میگفتند قطعه بنویسید من از موزیک خودمان استفاده میکردم.کارها را که به کلاس میبردم به نظر همه جالب می آمد.استادمان یکی از این کارها را خیلی پسندید و گفت اگر روی آن کار کنی می دهم اجرایش کنند. من یک سال روی آن کار کردم و ارکستر رادیو و تلویزیون وین آن قطعه را اجرا کرد. آن زمان کارهای آوانگارد هم خیلی مُد شده بود و این کار به خاطر تفاوتهایی که داشت مورد توجه قرار گرفت. تمام اینها هم به خاطر استفاده از موسیقی خودمان بود. یک بلغاری در آکادمی بود که درس رهبری و آهنگسازی می خواند. وقتی من این کاررا آوردم و برای بچه ها گذاشتم این دوست بلغاری به من گفت تو که مثل بچه ها پیانو میزنی چه جوری این را نوشتی؟گفتم من با دستم که نمی نویسم٬با مغزم می نویسم. همین باعث شد که من بین شاگردهای آکادمی شناخته شوم.ا


این اتفاق در چه سالی افتاد؟



سال ۱۹۶۵ بود. من سال ۶۴ وارد آکادمی شدم و سال ۶۵ این کار اجرا شد. یک اتفاق دیگر هم درباره ی این آهنگ افتاد٬در کلاس ارکستراسیون استادمان شروع کرد به انتقاد کردن درباره ی موسیقی شرقی و گفت این جهان سومی ها اصلا نمی فهمند ارکستراسیون یعنی چی. ما هم نشستیم و گوش کردیم. بعد گفت:کسی کاری دارد که بشنویم؟ من هم آن قطعه را برایش گذاشتم. خیلی خوشش آمد و گفت :اینها را از کجا یاد گرفتی؟گفتم از همان جایی که شما فکر میکنید چیزی بلد نیستند. از آن به بعد قرار شد تمام بچه ها قطعه هاشان را اول به من نشان بدهند و من ایرادهاشان را بگیرم و بعد پیش استاد ببرند.ا



پس نظر آن استاد را در مورد موسیقی مملکتمان عوض کردید؟




نمی دانم(میخندد)حداقل نظرش را در مورد خودم عوض کردم. دیگر شده بودم سوگلی استاد. همیشه میرفتم خانه اش. میگفت تو لازم نیست سر کلاس بیایی.ا




اسم ایشان خاطرتان هست؟




هنگس سان دور. او خیلی مرا تشویق کرد. من قطعه ی دیگری هم نوشتم که گفت اگر تمامش کنی می دهم ارکستر رادیو اجرا کند. چند ماهی روی آن کار کردم. رهبر ارکستری به نام کارل اتی کنتس بود که گفت خودم اجرایش میکنم. هم پیانیست خوبی بود و هم رهبر خوبی . اجرای تر و تمیزی از کار درآمد و رادیو هم مرتب پخشش میکرد. همین زمان بود که از ایران به من سفارش نوشتن اپرا دادند. من هیچ وقت به موسیقی با کلام علاقه نداشتم و از اپرا هم متنفر بودم. در وین هم وقتی به اپرا میرفتم ٬ارکستر را نگاه میکردم و دوست نداشتم صدای خواننده ها را گوش کنم. اما آن موقع برای افتتاح تالار رودکی از من اپرا خواستند. من هم وضع مالی ام خراب بود چون بورس دیر به دیر به دستمان میرسید. رفتم کتابخانه ی دانشگاه و همه ی کتابها و نوارهای مربوط به اپرا را گرفتم و شروع کردم به یاد گرفتن. شعر منوچهر شیبانی را هم برایم فرستادند. گفتم من چه کار دارم که از اپرا خوشم می آید یانه٬ من این زبان را دوست دارم و برای آن موسیقی مینویسم. این طوری شد که اولین اپرای ایرانی «جشن دهقان» را نوشتم. یک اپرای تک پرده ای!!ا


چه کسانی در آن اپرا می خواندند؟



رُل مرد را آقای حسین سرشار و رُل زن را خانم سودابه تاج بخش. خیلی از خواننده های دیگر هم بودند که برای اولین بار در یک اپرای ایرانی می خواندند. اتفاقا موزیسینها خیلی کار را تحویل گرفتند و تجربه ی خوبی از آب درآمد. همین باعث شد که شروع کنم به اپرا نوشتن.ا


الان هم دوست دارید اپرا بنویسید؟



آخرین اپرای من «سمندر»بود که قبل از انقلاب نوشتم. اپرای دیگری به اسم «سیاوش» هم بود که میخواستم شروع کنم. الان هم اگر بشود کار کرد٬دوست دارم اپرا بنویسم. این تجربه به من نشان داد٬آدمی ممکن است در چیزی که از آن متنفر است ٬استعداد سرشاری داشته باشد.ا



تحصیلاتتان که در اتریش تمام شد به ایران برگشتید؟




بله برگشتم و یکی دو سالی هم ایران بودم. با تالار رودکی قرارداد داشتم که هرسال یک موسیقی بسازم. اما از تالار آمدم بیرون و رفتم دانشگاه استخدام شدم و در دانشگاه تهران تدریس کردم. یک سال هم رییس گروه بودم. البته زیاد به این جور کارها علاقه ای نداشتم ولی دوستان اصرار داشتند به اینکه من رییس گروه باشم. برای همین بعد از مدتی کار را رها کردم.ا




اسم چند تا از شاگردهای دوران دانشگاهتان را میگویید؟
علیزاده٬لطفی٬مشکاتیان٬عندلیبی٬شکارچی

دیگر ادامه ندهید٬غش کردیم!ا




البته رابطه ی من با بچه ها همیشه خیلی خوب بود و اصلا بحث شاگرد و استاد و این حرفها نبود. همه با هم دوست بودیم



آنوقت که دانشگاه را رها کردید٬کجا رفتید؟



آن زمان وزیر فرهنگ و هنر مرا دید و گفت چه کار میکنی؟ گفتم :اپرا مینویسم. گفت: پژمان بیخودی اینجا وقتت را تلف نکن. اینجا بمانی خراب میشوی. خیلی تشویقم کرد بروم آمریکا. من هم رفتم دانشگاه کلمبیا



رفتید آمریکا که چی یاد بگیرید؟
رفتم که دکترا بگیرم


گرفتید؟
وقت نوشتن تز بود که انقلاب شد. حقوق من هم قطع شد و نتوانستم دکترا بگیرم.ا


از کجا حقوق میگرفتید؟


با تالار قرارداد داشتم و از وزارت فرهنگ و هنر حقوق میگرفتم


آنجا چه کارهایی میکردید؟


یک مقدار موسیقی فیلم نوشتم.ا


آمریکایی؟

چند تا فیلم آمریکایی هم بود. البته فیلمهای دسته سوم را به ما میدهند دیگر.ا


درآمدش خوب بود؟

برای آن زمان ما بد نبود.ا


یک مقدارهم ترانه و تصنیف کار کردید !!ا


چند تا کار پاپ بود که بیشتر به خاطر امرار معاش انجام دادم


با این که شما از آن کارها راضی نیستید٬مردم آنها را خیلی دوست دارند!!ا


من همه ی کارهایی را که کرده ام دوست دارم. اما این کار من نبوده. کار من آهنگسازی است ولی برای گذران زندگی باید درس بدهی٬موسیقی دیگران را تنظیم کنی یا کارهایی را که دوست نداری بسازی. وقتی در آمریکا زندگی میکنی متوجه میشوی که همه چیز یک جور دیگر است و مثل اروپا نیست.نمیتوانی بگویی من آهنگسازم و فقط سمفونی مینویسم. من رفتم آنجا موسیقی "جز" را هم یاد گرفتم و در موسیقی فیلمی که برای" امیر نادری" ساختم هم ار همین موسیقی استفاده کردم .ا


چه شد که به ایران برگشتید؟کسی اینجا منتظرتان بود؟


خیلی دلتنگ بودم. افسرده شده بودم. چیزی که باعث شد به طور جدی به برگشتن فکر کنم فستیوالی در دانشگاه لپث بود که فیلمهای ایرانی در آن شرکت داشتند. آنجا چند تا از سینماگران ایرانی را دیدم. همه به من اصرار کردند که برگردم. شرایط روحی خودم هم طوری نبود که بمانم. خانواده را گذاشتم و به ایران برگشتم.ا
راستی خانواده از کجا پیدا شد؟

من قبل از اینکه به اتریش بروم ازدواج کردم. وقتی که رفتیم اتریش بچه ی ۲٬۳ ساله داشتم.ا


وقتی برگشتید شما را می شناختند؟

بله شاگردهایی داشتم که مرا میشناختند. کارهای سینمایی هم کرده بودم و بچه های سینما هم با من آشنا بودند.ا


به دانشگاه برنگشتید؟


چون اخراجی به حساب می آمدم خواستم دوباره استخدام شوم٬اما بحث سن را پیش آوردند و دیگر نشد.بیشتر وارد کار موسیقی فیلم شدم.ا


به صدا و سیما هم رفتید؟

تقریبا یک ماه و نیم در شورای موسیقی بودم اما دیدم نمیشود کاری کرد. ما اصلا روی کارهایی که انجام میشد کنترل نداشتیم




استاد پژمان مرحوم (واروژان) را میشناسید؟




بله خیلی خوب. من هنرستان درس نمیخواندم ولی با بچه های آنجا دوست بودم و با واروژان هم آشنا شدم. من دنبال صدا بودم و واروژان خیلی خوب پیانو میزد٬همیشه ازش میپرسیدم"واروژ این آکوردها را از کجا می آوری؟" می گفت نمیدانم٬ میزنم دیگر. اما در امتحانات هنرستان رفوزه شد٬تئوری اش ضعیف بود. بعدها هم واروژان یک ارکستر درست کرده بود و با هم می رفتیم استودیوهای مختلف. من در ارکسترش ویولون میزدم. می رفتیم خیابان لاله زار یا یک استودیویی بود که بیشتر کارها را آنجا ضبط میکردیم. پولی که میدادند برای ما که دانشجو بودیم خیلی خوب بود. مثلا یکبار سه تا آهنگ ضبط کردیم که ۹۰ تومان به ما دادند و من با پولش رفتم یک دست کت وشلوار و کفش و کلاه و ...خریدم. واروژ قبل از اینکه آمریکا برود اینطوری تنظیم نمیکرد. وقتی رفت آنجا و برگشت خیلی بهتر شد. البته فکر نمیکنم تحصیل آنچنانی کرده باشد. فقط با گوش کردن ودیدن یاد گرفته بود. خیلی با استعداد بود. البته آنزمان نوازنده های خیلی خوبی هم داشتیم و چون موسیقی پاپمان جنبه ی علمی داشت همه چیز صدای خوبی میداد.ا




آنروزها فکر کنم موسیقی پاپمان با همه ی نوبودنش توانست مردم را با خودش همراه کند.ا


بله چون همه شروع کردند به گوش کردن خوب. اگر از جای خوبی شروع کنی دیگر چیزهای بد را قبول نمیکنی.ا



امیدی به جوانهایی که الان کار میکنند هست تا بتوانند به این "خوب گوش کردن"کمک کنند؟



من که زیاد در جریان موسیقی پاپ نیستم ولی یکبار توی استودیو٬ یک آهنگی از خواننده ای به اسم فریدون شنیدم ٬به نظرم خیلی خوب بود. ما جوانهای خیلی مستعدی داریم. یکبار هم چند سال پیش رفته بودم کنسرت آقای عصار و تنظیمها خیلی نظرم را جلب کرد. یادم هست یکی از دوستانم آهنگی ساخته بود و کمانچه اش را داده بود به "شروین مهاجر" ٬آنقدر خوب نوشته بود که من حسودیم شد.ا






*


*


*


گفتگو برگرفته از نشریه ی " نشانی " شماره ی دوازدهم

Sunday, December 23, 2007

کریسمس مبارک








کریسمس مبارک


**


**


" تو با من "



ناف تو نفله گی من
در روشنای نرماگین یک شبگیر
چشم تو چکامه ی چمان بلند یک چکاوک
ناز ِتو زُهدانی بارور از خرام ثانیه ها
لبان تو پیوستن ِ دو کمان ِ شرم در نخستین بلوغ انسان
تو با من


شعر شرم یک نگاه
تو با من
بلوغ دو خورشید در پیرهن با همه گرماش
خراب خوب خواستن
خوب من
رگ بلند هر شعر من
تو با من چلیپای چار فصل مسیح
تو با من
تو با من
.
.
.
جمعه ، دوم شهریور ماه 1380 خورشیدی







Saturday, December 22, 2007

فرازهایی از مسعود بهنود


" بنگاه شادمانی "



نزدیک انتخابات شده ایم خبرهای خوش فراوان شد. به قول مولانا عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد، عیدانه فراوان شد



نزدیک انتخابات شده ایم، به همين مناسبت دل نازک سخنگوی دولت که از قضای ربانی وزیر دادگستری هم هست، از تندروی های ماموران نیروی انتظامی در طرح امنيت اجتماعی به درد آمده و خبر داده که دل رييس جمهور هم برای جوانان وطن خون است و تازه پلیس زیر مجموعه دستگاه اجرائی هم نیست، وگرنه الان رییس جمهور چهارمین حج را رها کرده با جوانان در خیابان به تظاهرات علیه بدرفتاری پلیس مشغول بود لابد. یادتان آورده اند که آقای احمدی نژاد قبل از انتخاب به ریاست جمهوری هم گفت "آیا مشکل ما موهای دخترانمان است" و این را بی انصافی دانست و فرمود مشکل مردم فقر است و تورم و گرانی. حالا تجسم کنید وضعیت مردمی را که به او رای دادند و هم وضع مو و لباس و تبرج دخترانشان بدتر شد و هم تورم دو رقمی [بدون محاسبه مسکن] و گرانی در بیداد.ا


و همه این اعلام نارضایتی ها و همصدائی با مردم کردن ها، از آن جاست که موسم انتخابات شده، در اتاق های مجموعه پاستور روزی ده ها بار گفته می شود مجلس اهميت دارد اگر با این همه سروصداو امکانات و مصرف صدو پنجاه میلیارد دلار [بیش از کل درآمدهای ارزی دوران جنگ، و هم درآمدهای تمام دوران شاه]حتی اگر نیمی از کرسی ها را هم ببازیم فاجعه ای بزرگ است و نشان می دهد که حریف با دست بسته و بدون هیچ امکاناتی از ما جلوترست.ا


در این وضعیت و حالی که مجال کابیته هم از نیمه گذشته، تنها سرمایه ای که برای دولت وجود دارد همان پول هاست که در سفرهای استانی از جیب مردم به جیب "عده ای از مردم" ساده ریخته شد و در حقیقت رائی خریده شد. و آن ها هم از سادگی چنان خود را بدهکار رییس جمهور می دانند که لابد به کسان وی رای خواهند داد، و این عده همه کسانی هستند که رویشان حساب می شود چون که آنان نه روزنامه های معدود مستقل را می خوانند، نه به رادیوهای خارجی گوش می کنند، نه تمايلی به تلویزیون های لوس آنجلسی دارند که هیچ سخن درستی از آن ها به گوش ها و چشم ها نمی نشیند. اینترنت هم کو تا به آن مردم برسد. پس می ماند اين که به نحوی بتوان از همین مردم پیروزی ساخت


مشاور رسانه ای جناب کلهر راه افتاده و شعارهای در زمان خود تکذیب شده انتخابات ریاست جمهوری، مانند بازگرداندن خوانندگان لوس آنجلسی را تکرار می کند. یک جوری هم تکرار می کند که معنایش این نیست که خوانندگان لوس آنجلسی می توانند به دیدن مادر و پدر و شهر زادگاهشان بروند که حق آن هاست، بلکه یک جوری می گوید که انگار ابی و اندی و کوروس قرارست در ورزشگاه المیپک با حضور معاون رییس جمهور کنسرت برپا کند. منتها جناب کلهر مشکلی که دارد این است که باید یک جوری این گونه ادعاها را مطرح کند که مردم نگویند همان هاله اسفندیاری و علی شاکری و نازی عطری که آمدند، و سرنوشتشان عالمگیر شد برای هفت پشت برنامه جلب ایرانی های مقیم خارج از کشور کافی است. دیگر این جا نمی توان گفت که عامل دستگیری و زندان این ها قوه قضاییه بوده است. چنان که هم امروز ها در موضوع حسین موسویان نمی توان گفت قوه قضاییه است که می خواهد با شعار و هو و جنجال یک نفر از گروه منقد دولت را به جرم سخیف جاسوسی تبدیل به گروگان کند. کسی نباید بپرسد آیا شعارهای آن سی چهل مثلا بسیجی را که هفته پیش تهران را تبدیل به تکزاس کرده و با هیاهو علیه قاضی می خواستند متهم را برای اعدام تحویل بگیرند. کسی هم از وزارت کشور قانونمدار نگفت اجازه تظاهرات دارید یا نه. لابد می فرمائید اجازه سخنرانی و نطق اين حضرات را هم آیت الله شاهرودی صادر کرده بود.ا


دوباره موسم انتخابات شده سخنگوی دولت به صدا درآمده است که دولت معلوم است که با این روش های برخورد با جوانان مخالف است. یعنی سخنگو می خواهد به جوانان بگوید عملکرد سردار احمدی مقدم در فرماندهی نیروی انتظامی همان قدر به دولت بی ارتباط است که عملکرد سردار قالی باف با دولت خاتمی. و اصلا یکی است. در ضمن سردار رادان را به جای سردار طلائی بگیرید. هیچ هم یادآوری نکنید که هم آقای قالیباف امنيت کشور را بهتر تامین کرده بود و آرام و امن دو سه استان مثل این سه سال به طور کلی از دست رفته نبود، هم با دانشجو درگیر نمی شد و در تظاهرات، بچه ها برای سردار طلائی شعار می دادند و به توصیه وی وقتی کار بالا می گرفت می رفتند خانه. لابد آقای الهام با تسلطی که به مسائل حقوقی دارد ثابت می کند که عملکرد سردار طلائی همانند سردار فرهاد نظری بود در روز هجده تیر در کوی دانشگاه. لابد کیهان هم که همزمان با اعلام نارضایتی سخنگوی دولت، از قول آقای امام جمعه موقت تهران احمد خاتمی تیتر بزرگ می زند مردم امنیت اجتماعی را می خواهند، هوادار دولت نیست.ا



نابینایی ما


باشد. ما همه این ها را به گل روی صندوق رای تحمل می کنیم اما بر نابینائی ما سرمایه ننهید. چنان که قائم مقام اول به بچه شیطان و باهوش آشپز خود کربائی قربان [بعدا امیرکبیر] نهیب زد. وقتی میرزا تقی سیزده ساله که محرر وزیراعظم نابینا شده بود، پاهایش را که از خستگی کرخ شده بود، دراز کرد. غافل بود که چراغدار بالای سر قائم مقام که از درازای این گفتن و نوشتن ها به ستوه آمده بود، علیه وی راپورت می دهد یکی هم این که پسر کربلائی قربان رعایت شئونات جناب قائم مقام نمی دارد و در محضر عالی پاهای خود دراز می کند. قائم مقام هم فریاد زد "بر نابینائی ما سرمایه ننهند"


حالا حکایت ماست، گرچه امیدشان به نابینائی ما نیست. بلکه امیدشان به آن است که مردم فقیر چنان سرگرم زندگی باشند که نه روزنامه بخوانند و نه صداهای خفه شده دیگر به گوششان برسد. امیدشان هست که در بازار مسگرها صدای بزرگ از سه تار نحیف میزرا حبیب نیست که گوشش را به سیم می چسباند که ساخته اش کوک و به سازست یانه. این ها امید دارند که همیشه به قول کرمانی ها صدای بزرگ از دیگ حاج ماشالله است که چند سال است دارند آن را می سازند، و دو سه مسگر از صبح به شکم خالی آن می کوبند و مردمی می گذرند و دهانشان آب می افتد که چه آش و شله زردی قراری است در این دیگ پخته شود. امیدشان به صدای دیگ حاجی ماشالله است


از دیگر کرامات نزديک شدن انتخابات، این که بعد دو سال و نیم فریاد جنگ و جنگ یک باره رییس جمهور و دولت وی صلح دوست شده و دربه در افتاده اند در پس صلح و دوستی به هر کجا که سراغ دارند. انگار نه انگار در دو سال گذشته همنوا با دیک چنی معاون جورج بوش که از دید رسانه های آمریکائی رب النوع جنگ است، هر رطب و یابسی به هم بافته اند که شرايط جنگی به نظر آید که لابد در چنان فضائی وقتی رییس جمهور بگوید جنگ نمی شود، معنایش در گوش مردم این باشد که من نمی گذارم جنگ شود. لابد البته که چنین رییسی قابل افتخارست و با بودن وی با خیال راحت می توان در گوش آمریکا هم سیلی زد، اگر لازم آمد بار دیگر به گروگانشان گرفت و سوخت هسته ای هم تولید کرد [یا تولید نکرده شعار داد] و نیروگاه هسته ای بوشهر را به راه انداخت [یا به راه نینداخته جشن برپا کرد]، به آمریکا رفت و عزت باخت و از رییس دانشگاه کلمبیا فحش شنید اما با کمک تیترهای بزرگ شونده کیهان آن را تبدیل به فتح الفتوح کرد. نشست تا آمریکائی ها گزارشی اطلاعاتی بدهند و آن را بزرگ ترین پیروزی سده نامید، حتی اگر پیروزی نباشد. بلند شد راه افتاد به التماس و اشاره بدون رعایت شئون کشور به هر جا رفت و بعد بیانیه ای را که تندتر از تمام بیانیه های گذشته شورای همکاری جنوب خلیج فارس بود "خیلی مثبت" خواند. تازه بعد از همه این التهاب آفرینی ها نزديک انتخابات صلح جو شد. به آن نشانی که نیویورک تایمز تیتر زده احمدی نژاد روش خود تغییر داد


حالا چکار دارد دولت به حال دل مردم. چکار دارد که هر چه به مادرانمان گفته ایم مادر خبری نمی شود، کدام جنگ، پاسخ شنیده ایم چکار کنم دست خودم نیست که دلشوره دارم. دعوت می کنند که ما همه عوارض آن التهاب های دو ساله را [که برای خرید عکس های بزرگ روی جلد مطبوعات غرب و در مقابل نامزد شدن مرد سال ایجاد شد] حالا که موسم انتخابات است نادیده بگیریم . نزديک انتخابات است مادر هم دیگر قرص اعصاب نخورد و همه دنبال لبخند و شادخواری رییس جمهور راه افتاده باور کنیم که گزارش شانزده سازمان اطلاعاتی آمریکائی که ادعا می کند ایران تا سال 2003 مشغول ساخت سلاح اتمی بوده "بزرگ ترین پیروزی سده" است. باور کنیم تا بعد از آن هم هواداران دولت بتوانندهضم کنند دعوت به گفتگو با جورج بوش در هر کجا و با هر ترتیبی را. و نگویند شیطان بزرگ چی شد. پس بايد خودمان را آماده کنیم که بعد از همه کاپ ها و جوایز و عنوان هائی که رسانه های خارجی به رییس دولت دادند این بار کاپ صلح دوستی را هم بدهند و چه بسا که مانند عرفات و بگین که مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آوردند این بار آقای احمدی نژاد و جورج بوش هم مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آورند تا بتوان در مملکت جشنی به پا کرد.ا


یعنی نزديک یک میلیون نفر که در همین سه سال از کشور رفته اند. یعنی چندین میلیارد دلاری که مستقیم یا به بهانه سرمايه گذاری در دوبی و بقیه جنوب خلیج فارس از کشور خارج شده، یعنی این دلمردگی و دلسردی و نومیدی که در دل جوان ها هست. این صف دراز برابر سفارت خانه ها، برای گرفتن روادید خروج از کشور، همه بیهوده تشکيل شده است. یعنی همه فحش ها که به سیاست های لبخند داده شد فقط برای شوخی بود، و همه به خطا بودند دولت فعلی اصلا مخترع لبخندست. خانم فاطمه رجبی هم از طرف آشپزخانه حرف می زد تاکنون و ربطی به دولت نداشت، تازه قرارست تا پایان انتخابات هم چیزی ننویسد. یعنی آقای مصباح تنها مدافع حوزوی دولت نیست که می فرماید این مقدار اسلامی سازی و پاکسازی کافی نیست که به دست آقای زاهدی در دانشگاه ها شده، باید دانشگاه ها کاملا مانند حوزه شود. و شاگرد وی نیست که هفتگی درس اخلاق به کابینه می دهد. و درس های وی را ما نخوانده ایم.ا


ما بايد آن قدر ساده باشیم که حتی نخوانده باشیم که سخنگوئی که برای شورای عالی امنيت ملی نصب شد، تا دهن بند بهداشتی از بالا ارسال نشده بود، یک جمله گفت و دیگر هیچ نگفت، خود هزار پرده دری داشت و مصداق آقای محسن رضائی که گفت کسی حق ندارد پای خود را روی گلیم رهبری دراز کند از همین جا بود، از همان یک جمله. باید خیلی ساده باشیم که ندانیم این گروه اگر به همین سلیقه بمانند با آقای جلیلی هم کار نتوانند کرد، با آقای طهماسبی هم . چنان که با علی لاریجانی و ابراهیم شیبانی و فرشیدی و فرهاد رهبر و وزیران پیشین صنعت و رفاه هم نتوانستند. خواهید دید. آقای زاهدی راه را یاد گرفته که هم کمترین رای اعتماد را در مجلس گرفت و هم بدترین کارنامه را در میان همین وزیران دارد، اما با وعده آن که تا پایان چهار سال در راس هشت دانشگاه معممان خواهم نشاند، جا قرص کرده است، آن هم نه روسائی مانند آقای عمید زنجانی که دانشگاهی است و به هر حال با آن میله های سبز آشناست، بلکه امثال همان سخنگوی تازه منصوب شده اما بی سخن مانده شورای امنيت عالی. ا


اما این همه گفتیم، بایدمان افزود که دوره ریاست به نیمه نرسیده ماشین چمن زنی دیگر چندان برد و برائی ندارد و نمی تواند همه را سر بزند تا همقد همان ها شوند که درسینه به تنور چسباندن متبحرند.ا


اما بپرسید این خوش رقصی ها برای چیست. جز این که موسم صندوق رسیده است. صندوق رای. که بی شک کسی مانند آقای مصباح یزدی روزی چند بار نفرین می کند به بنیادگذارش که آن را از وسط لیبرالیسم غرب آورد به میان ام القرای اسلام و نمی گذارد کار ها به سامان شود. و همه چیز زیر سر همین صندوق است، گیرم آقای جنتی هر کس را از سوی هیات موتلفه و حجتیه برگه تائید آورد، استخدام کند و به نگهبانی و نظارت بر حوزه های انتخاباتی بگمارد. اگر صافی هایش را چنان تنگ کند که فقط کارکنان شورای نگهبان از آن عبور کنند، باز این صندوق است و از صندوق رای بر می آید. دیگر خودی تر و آشناتر از مرحوم رضا زواره ای که نیستند. کار به این ها درست نمی شود. صندوق، بلای جان استبدادیان آمده است.ا


به قول فرنگی ها نزديک انتخابات همه بچه یتیم ها "عمو" پیدا می کنند، و به قول اراذل و اوباش تهران انگار صندوق رای همان صندوق بنگاه شادمانی مهدی مصری ست که تا به میدانش می کشانند همه به شنگولی می افتند، دلسوز جوانان می شوند و خواستار بازگشت خوانندگان لوس آنجلسی.ا


اما همه اين ها به شادی صندوق. همه اين شفافیت و برهنگی ها، همه این عریانی ها از حرمت و اهمیت صندوق است و رای. که اگر نبود، مانند همه آن سالیان که نبود، همه اين قرکمرها و گردن و شانه جنباندن ها پنهان می ماند. هنرها و بی هنری ها نهان می ماند، چنان که کس نمی داند هنر و بی هنری نخست وزیرانی را که در دوران استبداد صد سال اخیر بر کار بودند، مگر معدودی چون قوام و مصدق و شاپور بختیار که در دوران ضعف استبداد زیستند یا استبداد را عقب راندند. چنان که کس نمی تواند گفت متین دفتری یا علی منصور، حتی حاجی مخبرالسلطنه یا محمود جم خوب روسای دولتی بودند برعکس. ثبت نیست چون صندوق رای نبود. اما اینکا هست.ا


چاره ما


این که با این جمع چه باید کرد از همین صورت مساله پیداست. بایدشان از سوراخ صندوق رای عبور داد. که این جاست آن پل معروف. و گذشتن به سلامت از این پل، به گونه ای که فردا بتوان گفت حادثه سوم تیر هم خیر و برکت بسیار برای جنبش ازادی طلبی ایران داشت، که داشت، در گرو آن است که هر کس هر وسیله در اختیار دارد صرف آن کند که صندوق از میان میدان برنخیزد و فصل الخطاب رقابت ها و گفتگوها.ا


هواداران اين دولت، به هیاهوئی که بر حسب وظیفه تبلیغ می کنند توجه نباید کرد، در نهایت آرزو دارند که مردم چندانی به پای صندوق نروند تا آن ها بتوانند با آرای پادگانی و بسته بندی شده خود، و باز با پانزده در صد آرا، دستشان را بالا ببرند. و باز همان داستان سه سال گذشته تکرار شود.ا


باید نگذاشت. و چون نفع نظام هم در این است که انسان های بیشتری در انتخابات شرکت کنند، بايد از فاصله منافع نظام و منافع یک گروه، راه باريکی جست و از آن برای زندگی بهتر عبور کرد. خوب به فرموده سردار افشار دقت کنيد که معاون سیاسی وزارت کشور و مسوول ستاد انتخابات است و به قاعده بايد از گرمی بازار انتخابات دلشاد باشد، اما فرموده اند یکی از آفت های فضای انتخاباتی کشور فضای بیش از حد ازاد رسانه ای است. در حالی که روز قبلش وزیر کشور به درست گفت نمی توان محیط اجتماعی را در زمان انتخابات مسدود کرد. سئوال کنید که آیا بعد از انتخابات می توان ؟ این همان کاری است که دولت فعلی کرد و شد.ا


هر کس نگران است گوباش. پایان دادن به این شوخی ایرانی آغاز قرن بیست و یکم، که به راستی معجزه ای بود که از دل بی تجربگی ها، به هم ریختگی های گروه های سیاسی، بیرون زد، مهم ترین کار ماست. در نبود سیستم های نظرسنجی و گمانه زنی، با کم تحملی و شتابی که هست، از این دست وقايع عجب نیست، شاید هم بد نشد که ایران در مقابل آمریکائی ها با مهره مشابه بازی کردند. به نظر می رسد در حالی که مردم آمریکا نشان می دهند که به برکت حضور جورج بوش ثانی به این زودی ها به جمهوری خواهان رای نخواهند داد، ما ایرانی ها هم بايد پرونده این شوخی را ببندیم. که شوخی هم مانند نفس است - و گفته اند مانند میهمان - که اگر آید و بیرون نرود کار صاحب نفس و میزبان تمام است

Wednesday, December 19, 2007

عریانی


" عریانی "




زمین برف پوش چون عروس

بر خاطرم نوید شعر جادویی حق زد


در شب یلدا





و چون شب زفاف از بکارتی پاک چون مریم مقدس



زمستانی طوفانی را نطفه بست


تا از دشنه ی سپید طوفان


ظلمت را سینه دَرم


***

مشهد

یکم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد خورشیدی



***

*

*

شب یلدا

شب زایش مهر

در

www.aftabnews.ir/vdci5uat15avq.html

Sunday, December 9, 2007

پرسشنامه ی پروست از منظر من


به نظر شما نهایت بدبختی چیست؟ اینکه احمدی نژاد رییس جمهورش باشد

کجا را برای زیستن دوست می دارید؟ کنج ِ دل یار !! حالا می خواهد جهنم باشد یا بهشت موعود

شخصیت محبوب شما در تاریخ کیست؟
لیلی و مجنون ، چون هر دو افسانه شدند

زنانی که در تاریخ یا در زنده گی واقعی می پسندید ، کدامند؟
در تاریخ معشوقه ی اسکندر مقدونی (تائیس)و در زنده گی واقعی چند سال دیگر یا چند ماه دیگر یا چند روز دیگر پاسخ خواهم داد

نقاش برگزیده ی شما کیست؟
سالوادُر دالی ، نقاش سوررئال اسپانیایی تبار

آهنگساز برگزیده ی شما کیست؟
ایرانی : احمد پژمان
خارجی : بتهوون و باخ

صفتی که در زنان می پسندید؟
حسادت و ناز کردن ها

مشغله ای که دوست می دارید؟
گفتگوی مداوم با دوست و شنیدن موسیقی و فیلم تا انتهای دنیا با او

دلتان می خواست که به جای چه کسی بودید؟
به جای خدا

خصلت اصلی شما؟
بیش از اندازه هوای دوستان را داشتن

عیب اساسی شما؟
زور ندارم

چه رنگی را دوست دارید؟
همه را دوست دارم !! خصوصن بی رنگی را

چه گلی را برمی گزینید؟
گل خوشبو را

چه پرنده ای را می پسندید؟
شاهین ِ بلا و عقاب ِ سر طلا

نویسنده گان برگزیده ی شما کدامند؟
گابریل گارسیا مارکز ، پروست و همه ی آنان که از داستانها و منظومه های اروتیک قلم زده اند و از ایرانیها : صادق هدایت و صادق چوبک و هوشنگ گلشیری و شهرنوش پارسی پور و... وهمه آنان که شاعرانه چون "بیژن نجدی" می نویسند !!ا

شاعران محبوب شما کدامند؟
حافظ و شاملو و سید علی صالحی و فروغ و سهراب و... همه ی آنان که چون" لورکا" سر سبز بر باد دادند!!ا

نام هایی که دوست می دارید؟
آیدا ، شهرزاد ، آیرا ، محبوبه ، خلاصه هر اسمی که با شین آغاز شود و اسمهایی که به ناز ختم شود و اسمهایی که ایرانی باشند و نام هایی که بر گلها گذارند مثل : مریم ، رُز و... اصلن همه اسمها را دوست دارم ، به کسی چه؟

کدام صفت را در دوستانتان بیشتر می پسندید؟
صداقت و انسانیت

چه می خواستید باشید؟
رهبر ارکستر کلاسیک و البته یک آهنگساز بزرگ

چگونه دوست دارید بمیرید؟
در خواب

در حال حاضر وضع روانی شما چگونه است؟
بد نیستم اگر بادها همه گی موافقم بوزند !!ا

پیام شما چیست؟
عشق ، عشق می آفریند

*
*
*

شما هم می توانید به این پرسشها پاسخ دهید و ... حظش را ببرید !!ا

محمود

هیجدهم آذرماه 1386 خورشیدی

Wednesday, December 5, 2007

بی ترسی از ترساها



همه از آن نگاه هرزه ی تو شروع شد
همه از آن هفته ی نگاه ِ تو
همه از همراهی زجری که بردیم
ژولیده و مولیده در امتداد خط بیرنگ ِ تو مُردیم
چه رد ِ دلربایی داشت ونجلیس در نگاه ِ حافظ
کسی به مهمانی مان نیامد تا غزلی از لبهایت بوس که نوش کند
بهشت و جهنممان هم رنگ باخت وقتی شاخه نبات غزل گفت
و البته دُر سفت
وقتی کُدها را دریابیم معما آسان میشود
وقتی نشانه ها را زنده گی کنیم میتوانیم از رمز پیاله بی محابا سُخن بگوییم
تا برای همیشه ،نوازشمان ندهند
من،وقتی برهنه شدم بی لرزشی از نگاه وقیحشان
فهمیدم این جماعت ،تیغ به ریشه ی ریسمان میزنند تا آسمان ببافند
دریغا که آسمان را ما تعریف ِ دوباره از سر ِدرد کرده بودیم
خوشا خداوند را نبردیم به مسلخشان
حالا می توانی در احتضاری بلند ،بالا بلند بمیری
بی غزلی از خداحافظی یا بی درودی دوباره
فقط و فقط بمیری یا بمانی که نمیری
یا اصلا بی محابا ببوسی
وقتی برایت برهنه شدن٬بی ترسی از ترساهاست
!!پس برهنه خاکم کنید


بیست و هفتم تیرماه هشتاد وشش خورشیدی