Thursday, March 24, 2011

اِبی و باقی قضایا

این اوایل سال نو خوش نداشت‌ام چیزکی بنویسم که بعضی‌ها را برنجاند ولی خدایی نشد. حالا مطمئنن بعضی‌ها برای خود دلایلی دارند و البته بنده هم سلایقی. قصه از آن‌جا آغاز شد که تلویزیون عامه‌پسند "فارسی 1" کنسرت جناب "ابی" یکی از بزرگ‌ترین سوپراستارهای ایرانی را پخش کرد که البته یکی از حامیان این کنسرت طبق معمول این شبکه‌ی تلویزیونی بود. تا این‌جا هیچ مشکلی نیست و بنده مثل بعضی‌ها توهم توطئه ندارم که چنین و چنان...

*

من پیش‌ترها یعنی در اوائل دهه‌ی هفتاد خورشیدی که جناب "ابی" سلسله‌کنسرت‌هایی در امریکا برگزار شد و بعد از آن ابی جایگاهی پیدا کرد و فیلم این کنسرت‌ها و کاست‌ها دست به دست چرخید و نقل محافل شد دچار شوک شدم چرا که شخصیت ابی را متفاوت‌تر ارزیابی می‌کردم و چون داریوش و ستار می‌دیدم. یعنی سنگین و موقر و با شخصیت. اما این کنسرت‌ها نگاه من را نسبت به او عوض کرد. اما هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم شخصیت او با گذر سالیان نزول کند و به این‌جا برسد که روی سِن و در برابر جمعیتی هوادار یا غیرهوادار سوالی بپرسد که بنده پس از شنیدن این سوال خجالت کشیدم که این سوپراستار دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت به راستی؟! اما پرسش بزرگ این سوپراستار به قول خودش ساده بود: نظرتان راجع‌به فرم جدید موهای من چیست؟ اگر دماغ‌ام را عمل کنم چه‌طور؟

*

آقای ابی عزیز، برادر من!

آیا هیچ به خودتان در آینه نگاه کرده‌اید و یا دست‌کم به آثارتان که این‌همه سال اجرا کردید نگریسته‌اید که بانیان این آثار چه کسانی بودند و پیام این ترانه‌ها چیست؟ مطمئنن فرقی اساسی بین آثار شما و آثار امثال خدابیامرز آغاسی و داود مقامی هست. اما شما زمانی که کُت خود را روی کول انداختید مطمئن شدم که آن‌چه اجرا کردید هیچ تفاوتی با امثال آغاسی(که البته هیچ توهینی به این شخصیت بزرگ نیست) ندارید. آن خدابیامرز دستمال دست می‌گرفت می‌چرخاند و شما اینک در این سن که عمرتان دراز باد، کُت روی کول می‌اندازید و چون جاهلان قدیم روی سن رژه می‌روید.

*

اما نکته‌ای که از تلویزیون "من و تو 1" در خاطرم مانده مربوط به برنامه‌ی "بفرمایید شام" است. هیچ دقت کرده‌اید این دوستان وقتی به خانه‌ی هم می‌روند، یک بطر شراب یا ویسکی به خانه‌ی میزبان می‌برند؟ نمی‌دانم این رسم کجاست ولی دست‌کم می‌دانم رسمی ایرانی نیست. به جای این بطر شراب یا ویسکی بهتر نیست یک شاخه گل یا یک کتاب به طرف کادو بدهید؟ یا دست‌کم کادوهای فرهنگی مثل فیلم یا سی‌دی؟ خدایی کمی فکر کنید و با وجدان‌تان خلوت کنید. اگر در ممالک دیگر این‌گونه رسم و عُرف است آن‌ها سال‌ها و قرن‌ها پیش کتاب‌هاشان را به هم کادو داده‌اند تا به امروز رسیده‌اند جان برادر! باور بفرمایید. کمی به دکور خانه‌ی غربی‌ها در فیلم‌ها نظر بیفکنید به حرف بنده می‌رسید که حتمن جایی برای کتاب دارند.

*

1390/1/5

Thursday, March 17, 2011

از نو، نو شویم

چهارشنبه‌سوری هم که دیگر روز و نماد بی‌فرهنگی ماست تمام شد و آب از آب تکان نخورد. آخر مراسمی که قدیم‌ها با روشن کردن بوته‌ای آتش و پریدن از آن رسم و آیین دیرینه‌ای بود با منفجر کردن بمب و انواع و اقسام ترقه‌ها چه قرابتی دارد؟ چرا گزک می‌دهید دست بعضی‌ها که در بوق و کرنا کنند این آیین شیطانی‌ست؟! شعورش را نداریم آقاجان و باید عمری تاوان نادانی و بی‌عقلی را بدهیم. همین.

*

سال 89 هم دارد نفس‌های آخر را می‌کشد. دهه‌ی 80 خورشیدی هم تمام شد و پا به دهه‌ی 90 خواهیم گذارد. در این دهه که از هر لحاظ دنیا تکان‌هایی جدی خورد و نمونه‌ی اخیرش زلزله‌ی بی‌سابقه‌ی ژاپن و خطر انتشار مواد رادیواکتیو است. پیش از این بیداری ملت‌های خاورمیانه در سالی بود که گذشت. اما ما ملت ایران هم‌چنان داریم تاوان پس می‌دهیم. تاوان بی‌تدبیری و تک‌روی را... تاوان نادانی. به‌قول "شهیار قنبری" ملتی که خانه‌اش از کتاب و کتاب‌خانه خالی باشد بهتر از این نیست. ملتی که هنوز 5000 تومان هزینه برای خرید یک کتاب برای‌اش گران است ولی پول آژانس برای تفریح‌اش ارزان.

*

خبری که در شلوغی اخبار دنیا آن‌چنان در بین ادب‌دوستان پخش نشد و دیده نشد، درگذشت "دکتر سعید ارباب‌شیرانی" مترجم کتاب هشت جلدی "تاریخ نقد جدید" بود که دو دهه به توصیه‌ی زنده‌یاد "رضا سیدحسینی" دیگر مترجم گران‌قدر روی این اثر زحمت کشید و در دوره‌ی پانزدهم کتاب سال جمهوری‌اسلامی به عنوان کتاب سال شناخته شد.

او در سن 73 ساله‌گی به دلیل بیماری سرطان در امریکا درگذشت. در سال1316 در اصفهان به‌دنیا آمد. کتاب "تاریخ نقد جدید" یکی از آثار مانده‌گار در جهان است که باید خوش‌حال باشیم برگردان فارسی‌اش را داریم. یادش گرامی و روح‌اش شاد.

*

در همین روزها مجله‌ها و نشریات فرهنگی-ادبی سال‌نامه‌های پُرباری را بر دکه‌های نشریات عرضه کرده‌اند از جمله: نافه، بخارا، شرق، چلچراغ، رودکی، صبح آزادی، مهرنامه که توصیه می‌کنم ادب‌دوستان بخوانند.

*

پیشاپیش سال نو بر همه‌گان مبارک. با آرزوی سالی سرشار از عشق و عشق و عشق... هر چند به‌قول "اخوان" این روزها باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست!

*

1389/12/26

Thursday, March 10, 2011

وُدکا و شعر شاملو؟؟

خواندم عاقبت "ایرج افشار" مورخ و پژوهش‌گر وایران‌شناس نام‌دار درگذشت. خدای‌اش بیامرزد. روح‌اش شاد.

*

اگر بخواهید بروید "دربند" معمولن از پارک‌وی تا میدان تجریش را از خیابان ولی‌عصر می‌گذرید. در همین فاصله تا میدان موسسه‌ای است که متعلق به خدابیامرز "افشار" است. قسمتی از املاک خود را وقف موسسه لغت‌نامه دهخدا کرد. مطمئنن کم‌تر کسی اصلن این موسسه را دیده باشد چرا که فکر دربند را تا رسیدن به میدان کرده است.

**

قرار بود که ایرج افشار در سپتامبر سال ۲۰۱۱ میلادی از دانشگاه اسکاتلند در رشته تاریخ دکترای افتخاری دریافت کند. هر چند ایشان دکترا داشت. تالیفات دکتر افشار بسیار است. نزدیک به ۳۰۰ کتاب تألیف، تصحیح و ترجمه کرده است.

*

کسانی چون دکتر افشار هم‌اینک هستند و کم نیستند شکر خدا از جمله دکتر "شفیعی‌کدکنی" که عمرش دراز باد.

*

دیگر این‌که مجلس خبرگان رهبری در بیانیه‌ای که پایانی هم بود با محکوم کردن هرگونه اغتشاش، بی‌‌نظمی و حرمت‌شکنی در کشور، خواهان محاکمه سران مخالفان شد.

عصر چهارشنبه در پايان اجلاس نهم از دور چهارم مجلس خبرگانِ رهبری، اعضای اين مجلس بدون آن‌که از فرد خاصی نام ببرند از قوه قضائيه خواستند، کسانی که «سران فتنه‌گر و عوامل اصلی اغتشاش» توصيف شده‌اند، را هر چه سريع‌تر محاکمه و به مجازات قانونی برسانند.

خبرگانِ رهبری هم‌چنين، تجمع‌های اعتراضی ۲۵ بهمن ماه را محکوم کرده و آن را «حرکت مذبوحانه عده‌ای عوامل بيگانه و خائن به وطن» خواندند. در اين بيانيه از آيت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی به عنوان «نعمت الهی» ياد شده و مردم ايران به «قدرشناسی بيشتر از رهبری» فرا خوانده شدند
.

*

بنده هم‌چون رسم وعرف "بدون شرح" بعضی عکس‌ها این خبر را که در سایت "رادیو فردا" بود را بدون هیچ حاشیه‌ای خدمت‌تان نوشت‌ام تا قدرش را بدانید.

*

جناب "شهیار قنبری" که صدالبته بنده از برنامه‌های رادیویی‌شان محروم هستم دیگر بار با آلبومی شنیدنی بازگشته‌اند. در این مورد بیش‌تر خواهم نوشت. اما آلبوم "طعم رویا" که ترانه‌های جناب "جنتی‌عطایی" با صدای "مهرداد آسمانی" است را هم کم و بیش شنیدم و راست‌اش در جایی حال‌ام گرفته شد که هم‌نشینی مثلن واژه‌ی "ودکا" با "شعر شاملو" خیلی خیلی نچسب و لوس درآمده خدایی... هیچ قرابتی در "ودکا" و "شعر شاملو" نیست. کاش چنین نمی‌شد. ضدحالی اساسی بود برای من که شاملو را بسیار بسیار دوست داشت‌ام. از جناب "جنتی‌عطایی" بعید بود چنین قرابت نچسبی! الحق که در نو کردن واژه‌ها فقط "شهیار" استاد است و بس... آخر ارزش آن‌همه شعر ناب و عرق‌ریزان روح شاملو با "ودکا" سنجیده شود نوبر است به جان خودم... مرا یاد ترانه‌سراهایی انداخت که... بی‌خیال!

*

1389/12/19