Saturday, September 26, 2009

سنگ ِ پای گرمسار

«به اُفق ِ فردا»

*

حتمن به اُفق فردا، همین مجازستانی که در آن میلیون‌ها انسان از خود گرفته تا مسائل روزشان می‌نویسند، می‌تواند سندی باشد تا مورخان آینده راست و دروغ را از آن بیرون کشند و بگویند این است آن حقیقتی که در پی آن هستید. حتمن امثال هرودوت یونانی و طبریِ خودمان روح‌شان شاد می‌شود که دست‌کم ما توانستیم تاریخ را آن‌گونه که هستیم بنماییم نه مطابق میل خودخوانده‌های پُرغروری که به هیچ احدالناسی جوابگو نیستند الا خودشان که همان هم گمان نکنم!

*

شاهنشاه آریاعلی مهر خودمان هم که چندی پیش دُرفشانی کردند علوم‌انسانی موجب انحراف دانشجویان این حوزه‌ی تحصیلی خواهد شد و توجیه‌شان هم نبود اساتید دین‌دار و توانا در این رشته‌ است! نمی‌دانم چرا بعد از این دُرفشانی‌ها با شروع ترم تحصیلی پاییز مقابله با این رشته‌ها آغاز شد و به فرمان همایونی در رشته‌ی "تاریخ" کتاب «تاریخ شبه قاره‌ی هند» حذف شد. این‌که دانش‌جویان این رشته بسا خرسند شدند بماند که دیگر با واژه‌های بودایی و لغات هندی سروکله نمی‌زنند اما نکته‌ی من این‌ها نیست.

*

نکته‌ی باریک‌تر زمو این‌جاست که دقیقن شبیه ستون‌نویس روزنامه‌ی "کیهان" چاپ تهران خاصه آن صفحه‌ی "نیمه‌ی پنهان"اش که معرف حضور همه‌ی روشن‌اندیشان است چرا که دست‌کم یک‌بار نوازش‌شان کرده و پته‌شان را روی آب ریخته، تا سخنی یا پندی از دهان خوش‌بوی معظم‌له خارج می‌شود، سریعن رژیم دست‌به‌کار شده و به عمل نزدیک می‌شود. یعنی این‌که چراغ سبز یا از جانب روزنامه‌ی حکومت یا از فرمایشات شاهنشاه اگر صادر شد، باید انتظار داشته باشیم تا چند روز آینده جاده آسفالت می‌شود. هر چند جای دیگر ملت را آسفالت می‌کنند.

*

اما مضحک‌ترین شیوه این است که چرا مشاوران این شاهنشاهِ آریایی فکری به حال خودشان ندارند و این چنین تابلو می‌خواهند جاده‌ها را آسفالت کنند؟! آیا این از آی‌کیوی بالای آن‌ها نشات نمی‌گیرد؟؟ وقتی هراس شاهنشاه ایران از بیداری و آگاهی جوانان دانش‌جو در رشته‌های علوم‌انسانی است و برای مقابله‌ی با آن باید اقدام کند چرا مخفیانه اقدام نمی‌کند تا آب از آب تکان نخورد؟! چرا باید زمینه‌سازی کند و این‌همه سخن براند و این‌همه آگاه به مسائل را بیدار کند؟ گفتم که این از آی‌کیوی بالای آقایان است!


و اما گراناز عجب شاعری‌ست ما را... "گراناز موسوی" را می‌گویم. بخوانیم «مترسک» او را:

*

باز سهمِ من از رابطه بوی گندم شد

و هر چه می‌نویسم مال ِ تو

نیستی و گندم در اعصاب‌ام گل می‌دهد

و باز همان کلاغ ِ همیشه

کاه

کاه

می‌کاهد از تن‌ام.

***

نشر سالی – 1381

*

گراناز هم ایران نیست متاسفانه! استرالیاست، چند سالی‌ست! آن‌روزها برای سینما خواندن رفته بود و حالا هنوز هم همان‌جاست! چه بد که نیست!

*

عزیزی دیشب نامه داده بود که سرعت اینترنت افتضاح‌ست! نوشته بود که همین‌جور دارم لعنت‌شان می‌کنم. در دل گفتم میلیون‌ها کاربر ایرانی دارند لعنت‌شان می‌کنند! لعنت بر مردم‌آزاری که بوی گندش هم مشام آدم را بیازارد. از این پس به جای سنگ پای قزوین باید گفت: رو که نیست سنگ پای گرمسارست! با پوزش از هم‌میهنان گرمساری!

*

1388/7/4

Tuesday, September 22, 2009

مرگِ مشکاتیان


«تا ناباورانه پروازِ مشکاتیان»

*

بارها امید داشتم از این لاک خود به بیرون بخزم بل بتوان‌ام سخنی ساز کنم در این پنجره از ایامی که ناباورانه به سرعتی به‌مراتب تندتر از جوی آبی که گذر عمر را باید در آن نگریست. اما نه قدرتی بود در دستان‌ام و نه حوصله‌ای و نه وقتی چندان!

*

مشکاتیان هم پر کشید ناباورانه در ایامی که هفته‌های‌ام با موسیقی سنتی و صدای پُرقدرت «شجریان» می‌گذشت. هم در کنارش «محسن نام‌جو» بود و موسیقی راک! حال مشکاتیان نیست و آخرین بار که «سرو آزاد»ش را شنیدم چند سالی می‌گذرد. دیشب با یادش پوشه‌های صدای «پریسا» را گشودم و دمی با یوسف‌اش دم‌خور شدم بلکه بتوانم صدای سازش را این‌بار با صدای آرام «پریسا» بشنوم.

*

این سال‌ها ناباورانه دارند می‌گذرند و هم نوبت خود را باورمندانه به انتظار نشسته‌ایم هر چند امید به ساحلی داریم ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها! از میهن نوشتن‌ام دیگر نمی‌آید چرا که سیاهی‌ها چنان بر آسمان نیلی‌مان رنگ پاشیده‌اند که نیازی به تحلیل من دیگر نیست! دیکتاتورها تنها مانده‌اند و نوبت خود را به انتظاری کشنده تلف می‌کنند.

*

حالا یار از ما هر چند دور است اما به مدد تکنولوژی هر روز در برمان است! زنده‌باد فن‌آوری هر چند دیکتاتورها هر چند وقت‌یک‌بار ما را از هم دور می‌کنند. همه در کنار روزگار پُرآشوب‌مان می‌نویسند و چه خوب باامید به آینده و به عشق زنده‌گی! من هم به این ترانه‌ی «حمیرا» گوش می‌سپارم که آوازش کرده:

*

دل‌ام می‌خواد که امشب، امشب پُرستاره

بهت بگم عزیزم عاشقت‌ام دوباره

باز دوباره، باز دوباره

***

یکی تو فکر عشقه

یکی تو فکر یاره

یکی همیشه مستُ

یکی منم که بی تو بی‌قراره

***

یکی رسید به یارش

یکی در انتظاره

یکی داره می‌خنده

به‌روزگاری که وفا نداره

***

1388/6/31



Saturday, September 5, 2009

هُنر ایرانیان

«تاریخ طبری یا تبری!!»

*

این روزها زمین را به زمان دوختن عادت بسیارانی شده است. خب چه اشکال دارد بگذار چنین کنند. یک پای این قضیه تلویزیون «پارس» است و برنامه‌ی جناب مورخ و همه‌چیز دان «بهرام مشیری» که طرف‌دار کم ندارد. ایشان ضمن اراجیفی در هر برنامه نتیجه می‌گیرند روزی عرب‌ها متمدن بوده‌اند و روزی دیگر پاپتی و بیابان‌گرد و مستوجب آیه‌ی شریفه‌ی خدای خودشان که "بابا جان کدام اسلام و چه کشکی؟!" ایشان با پروپاگاندایی که تخصص ویژه‌ای در آن دارند چنان ضربه به تاریخ و ادبیات پارس‌زبانان آورده و حتا «شه‌نامه» خوان هم شده است. بسا مبارک‌ها باشد.

*

البته که دوستانی هم هستند از شدت بیزاری از رژیم اسلامی با حرف‌های صدمن یه‌غاز آقای «مشیری» موافق‌اند. چرا که منطق ایشان را و صدالبته تحلیل ایشان را درست و بی‌غلط می‌دانند. حضور انور این دوستان عارض شوم که هر تحلیلی از تاریخ، باید بر مبنای هزار و یک شاهد و ادله‌ی منطقی باشد و همین‌جور شکمی نمی‌توان حکم کرد فلانی جانی بوده و بهمانی قاتل. فلان دین مشکل اساسی دارد و بهمان مسلک مشکل عقلانی! چرا که این‌جا نوشته و خلاص! زنده‌یاد "عبدالحسین زرین‌کوب" به تفصیل در کتاب "تاریخ در ترازو" به همین مباحث اشاره دارد و در آن‌جا نشان می‌دهد که بعضی حوادث تاریخی را باید چه‌گونه کالبدشکافی کرد و سند و مدرک آورد.

*

این آقای «مشیری» که بی‌اندازه مدعی مطالعات جامعی در مورد تاریخ خاصه تاریخ اسلام هستند هر بار از «تاریخ طبری» سند می‌آوردند که ببینید پیغمبر اسلام(ص) چه کرده و حضرت علی(ع) چه قاتل و جنایت‌کاری‌ست!! از آن‌طرف از رحمانیت و انسانیت و آزاده‌گی همینان در تاریخ ایشان خبری نیست. فقط ساز را بلدند از سر گشادش بزنند! عده‌ای از مردم ما هم که از جایی دیگر دل‌شان خون است این حوادث تاریخی را که تازه معلوم نیست صحت‌شان درست است یا خیر را باور کرده و ایمان چندین و چند ساله‌شان به باد فنا می‌رود. حال از ایمان که بگذریم از انسان‌هایی شریف از نژاد عرب هم کینه به‌دل می‌گیرند و زین پس هر عرب‌زبانی را به‌چشم دشمن می‌بینند!

*

باید بگویم که تاریخ طبری اول این‌که از سه منبع روایت کرده است. این منابع مورد استناد جناب «طبری» علیه‌رحمه الزامن حرف راست ننوشته‌اند که ما با استناد به‌آن بخواهیم نکته‌ای را ثابت کنیم. هنوز «تاریخ هرودوت» بنا به اقوال بسیاری از مورخان بزرگ از این تاریخ جناب «طبری» مورد اعتمادتر است اما از آن‌جایی که «طبری» خود مسلمان بوده و زاده‌ی "طبرستان" ایران، مورد وثوق امثال مشیری است. البته به این مقوله مسائلی از رذالت‌ها و ستم‌هایی را هم اضافه کنید که از قلم جناب «طبری» نیفتاده است. جناب «طبری» که درود خدا بر او باد، یک تاریخ تحلیلی ننوشته است و فقط روایات را در قضایای اسلامی، از این و آن جمع‌آوری کرده و جایی نظر خودش را از این حوادث ننوشته که به قول این مورخ این مسائل اصلن محلی از اعراب دارند یا خیر! آیا این حوادث درست هستند یا خیر؟ اصلن شما نظر و سلیقه‌ی «طبری» را در این تاریخ ندارید. فقط «طبری» راوی‌ست و تحلیل نهایی را به عهده‌ی آینده‌گان گذارده است و بس! اما در روایت «هرودوت» او می‌گوید که این حادثه سندش موجود است و به‌روایتی منبعی معتبر آن را نقل کرده و خلاصه امضای ایشان پای مسائل هست و خود به گردن گرفته است. هر چند سراسر تاریخ این مرد یونانی هم افسانه و اسطوره‌ها دست از جان پاک‌اش برنمی‌دارند!!

*

حال در چنین بازار پرآشوبی باید دقت کرد و با چشم و گوش باز و بی‌تعصب و کینه، قضاوت کرد که اگر این ادیان ابراهیمی اعم از «کلیمیان» و «مسیحیان» و «مسلمانان» به‌حق نیستند و سال‌ها بلکه قرن‌ها با افسانه سر مردم را شیره مالیده‌اند آیا هیچ توجه کرده‌ایم به مدنیت و تمدن بشری در دوران همین ادیان؟! اگر همین دستوراتی که امروزه می‌گوییم از جانب پرورده‌گار نازل نگشته باعث گشته حتا سر سوزنی مردم آن جوامع از خوی وحشی و ره‌زنی و... دست بردارند نیاییم احکام آن‌زمان را با این زمان که ملت‌ها دارای تمدن و مدنیت هستند مقایسه کنیم و کاسه کوزه‌ها را سر اسلام و ادیان دیگر خراب کنیم. بشر نوعی حال و روز امروزش را می‌بیند و می‌گوید که چه احکام قرون وسطایی داشتند آن‌ها!! آقاجان تو اگر به تمدن بشری و مدنیت رسیده‌ای در گذر ایام و گذشت زمان بوده و لاغیر! یک‌شبه که انسان امروزی نشده‌ای و علامه‌ی دهر!

*

زمان حال با زمان هزاران سال پیش از جهاتی متفاوت است که اگر این تفاوت‌ها در قضاوت‌هامان مدنظر قرار نگیرد، به‌کل اشتباهات فاحشی خواهیم داشت. اگر بخواهم وارد جزییات مباحث شوم مثنوی صدمن کاغذ خواهیم داشت. فقط دوستان را دعوت می‌کنم به دو نکته و آن‌هم مدنیتی که ادیان از خود به‌جای گذاردند و دیگر مسائلی انسانی که هنوز رنگ و بوی انسانی و نویی دارند. امروزه ماهیت بسیاری از احکام برای زنده‌گی بشر، با توجه به آیات و روایت بسیاری که از قرآن موجود است نیست. قصد نداریم از اوامر پلید ولی‌امر دفاع کنیم و بگوییم که مطلقن درست هستند که این حکومت نه اسلامی‌ست ونه جمهوری!!!!

*

فراموش نکنیم که انسان‌ها جایزالخطا هستند و مشکل ما ایرانی‌ها غروربدفرم‌مان است که قرن‌ها منم، منم کرده‌ایم و هیچ‌کجا را هم فتح نکرده‌ایم با این غرور پست انسانی‌مان!!!! هنوز هم این بیماری مالیخولیایی دست از جان‌مان برنمی‌دارد. نمی‌آییم ضعف‌ها و کاستی‌های خود را ببینیم و هی دیگران را انگولک(با عرض معذرت) می‌کنیم که شما از ما دارید تمدن و هزاران حرفی که پشیزی ارزش ندارد. هنوز کسی نمی‌پرسد که جناب «داریوش سوم» چرا مملکت را دو دستی تقدیم «اسکندر مقدونی» کرد و چرا «یزدگرد سوم» آخرین پادشاه ساسانی در جنگ با اعراب با حقارت شکست خورد؟؟!! چرا از خود نمی‌پرسیم ما که تمدن و امپراتوری بزرگی داشتیم نتوانستیم از پس همان عرب بیابان‌گردِ سوسمارخوار به‌زعم بسیارانی بربیاییم؟ و هزاران چرای دیگر!

*

تاریخ‌مان هم شده مثل سریال‌هایی که از تلویزیون "جمهوری اسلامی" پخش می‌شود و هواداران بسیاری هم مجموعه‌ی "افسانه‌ی جومونگ" دارد. یادم هست روزگاری سریالی پخش می‌شد که بعدها فهمیدیم در آن عصر جنگ و بمباران که ملت سرشان گرم بود، چه کلاه گشادی نه تنها در اسم مجموعه سرمان رفته بود که "فقر و فحشا" بود و بلکه "اوشین" شخصیت اول قصه برای بسیارانی از زنان ایرانی الگو هم شد. تا مدت‌ها یادم هست روی انواع و اقسام کالا، یا نامی از این شخصیت بود یا تصویرش... هنر نزد ایرانیان است و بس! شک نکنید! حال هم این آقای "جومونگ" دل‌ها را بدفرم تسخیر کرده و وِل‌کن نیست که نیست!

*

*

1388/6/14