Monday, October 27, 2008

Oh, My God!



«آقای قنبری سبز باشید»
*
*

طبق قرار معمول ِ همه‌ی این سال‌ها یک‌بار دیگر جناب «قنبری» از جایی رانده شد و این دقیقن پیش‌بینی دوست و همراه عزیزم «آنسه» بود که چند ماه پیش در پی برنامه‌ی «Un Cut» در مقاله‌ای به درستی اشاره کرد و حالا آقای «قنبری» روایت‌اش به گونه‌ای دیگر است! نخست روایت او را از رادیو« صدای ایران» برنامه‌ی "قدغن‌ها" بخوانید:

*

«دوستان خوب من نگران‌اند که کار تلویزیونی‌ام، برنامه‌ی «Wanted»، "دلخواسته‌ها" چند هفته‌ای است که تکراری‌ست!! حق با شماست! به یاد دارید که در این باره در قدغن‌ها چند هفته پیش اشاره‌ی مختصری داشتم. و این‌که دوست می‌دارم این برنامه را به روی سایت‌ام ببرم و چنین خواهم کرد! در این فاصله اما اگر یک رسانه‌ی سالم و حرفه‌ای، یک رسانه‌ی مستقل، که به جایی بند نباشد، بخواهد "دلخواسته‌ها" را پخش کند، بی‌شک با پاسخ مثبت من روبه‌رو خواهد شد! چرا که می‌دانم همه صاحب اینترنت نیستند، همه در برابر اینترنت ننشسته‌اند! به ویژه در ایران با سرعت پایین! و بعد داستان فیلتر کردن سایت و... نظام نابلدان و کودک‌کشان، بساط ننگین ِ سیاه‌کاران ِ دل‌پوک گفتم که حتا از یک برنامه‌ی تلویزیونی، از یک سایت می‌هراسد! اما خب فیلترشکن را برای چنین روزهایی اختراع کرده‌اند! غم نیست! بچه‌های هوشیار ایران همه زنجیرها را پاره خواهند کرد! این گروه زشت‌روی ِ زشت‌پندار ِ زشت‌گفتار که خود را صاحب بهترین کلام می‌داند اما گفتم که از یک سایت از یک برنامه‌ی تلویزیونی –رادیویی می‌هراسد! بگذار بترسند! بترس تا نترسیم! اما در باب قطع شدن "دلخواسته‌ها"! این وظیفه‌ی رسانه‌ی مربوطه است که خبر تمام شدن برنامه را با مردم قسمت کند! اما از آن‌جا که دوستان اخلاق حرفه‌ای ندارند، چنین نمی‌کنند! و این نخستین‌بار نیست که با چنین مسئله‌ای روبه‌رو می‌شویم! هربار که برنامه قطع شده است، من از صاحبان آن رسانه خواسته‌ام که خبرش را به مردم بدهند! اما از آن‌جا که همه‌ی کارهاشان این شکلی است، زیرمیزی و پنهانی، چنین نمی‌کنند! به هر دلیلی که هست، نمی‌دانم چرا! ولی خبرش را با مردم قسمت نمی‌کنند! که یک جوری به بازی ادامه بدهند! حالا چند هفته هم برنامه‌ی تکراری پخش می‌کنند، با این فکر که یا برنامه‌ساز از ترس، نمی‌دونم از ترس چی! ولی از ترس این‌که مبادا کسی بگوید: آقا چرا پس نمی‌تونه ادامه بده به کارش در یک رسانه! برمی‌گرده سرکارش یا به هر حال به دست فراموشی سپرده می‌شه! اما دوستان نه من را می‌شناسند، و نه این حرفه را! بازی این شکلی نیست! من به زودی یک نامه‌ی سرگشاده بر روی سایت‌ام می‌گذارم! در آن نامه می‌گویم که چرا برنامه متاسفانه در ماه ششم به پایان رسیده است؟!! کار کردن در فضاهایی که برای امضای خود یا برای قرارداد و قول و قرارهای حرفه‌ای‌شان ارزش قائل نیستند، کاری‌ست ناممکن! من در این پنج ماه و چند هفته بی‌وقفه کوشیدم تا از هیچ، از هیچ، چیزی دیدنی و شنیدنی بسازم! با دست خالی، در برابر همه‌ی قصه‌های غم‌انگیز، بازی‌های زشت لوس‌آنجلسی، ایستادم اما تا حرمت گوش و چشم و هوش شما را رعایت کرده باشم! قصه‌های ریز و درشت بسیاری را تجربه کردم که هر کدام‌اش به "نمایش قدغن‌ها" شباهت دارد! که به زودی شاید چند تا از این قصه‌ها را در همین «قدغن‌ها» بشنوید! چرا که هیچ سلاحی چون طنز کاری و موثر نیست!»

*

جناب قنبری روضه‌تان را در عین تکراری بودن شنیدیم(من و دوستان البته) و در دل‌مان برای‌تان آرزوی پیروزی کردیم و من یکی به نوبه‌ی خودم دل‌ام براتان خدایی سوخت! خدایی بد‌فرم دل‌ام به حال‌تان سوخت! اما بپردازم به نکاتی در خصوص این روضه‌ی حیرت‌انگیز! اول این‌که به «آنسه»‌ی عزیزمان درود می‌فرستم با پیش‌بینی خارق‌العاده و بسی دوراندیش‌اش در خصوص اخراج‌تان از تی‌وی تپش(بی اخلاق حرفه‌ای) که کمتر کسی به ذهن‌اش خطور می‌کرد، هنوز آب‌های برنامه‌ی افتضاح «آن‌کات» از آسیاب نیفتاده، محترمانه عذرتان را بخواهند و آقا خداحافظ شما!!

*

نکته‌ی دیگر دروغ شاخ‌دارتان که می‌خواهید برنامه را بر روی اینترنت ببرید و... بعد از آن‌سو رسانه‌ی حرفه‌ای طلب می‌کنید و به نوعی گدایی که آقا یکی دست ما را بگیرد، علیلم و فقیرم و... می‌گویید که این رسانه به جایی امیدوارم بند نباشد! مگر شما از قبل نمی‌دانستید که «تپش» به جایی بند است و دره‌ی گرگ‌هاست؟ چه شد که یک‌بار «علی کوچیکه» اخ شد و پیف؟؟ این رسانه‌ی حرفه‌ای به جایی بند شد و دیگر اخلاق حرفه‌ای ندارد؟! و... آقای قنبری یعنی این‌همه مخاطبان شما آی‌کیوی پایین دارند؟ یا خدای ناکرده در سنی هستید که به بیماری آلزایمر دچار شده‌اید و به یک اورژانس فوری نیاز دارید؟ خدایی من از همکاران قنبری خواهش می‌کنم به داد این بینوا برسند که روزی روزگاری بهترین ترانه‌نویس نوین بوده و به گردن همه حق دارند!! همه از او ترانه‌های خوبی گرفته‌اند و نگذارند یکی از اضلاع مثلث ترانه با این مهملات از دست برود!

*

ضمن خبر تعطیل شدن برنامه‌ی_بهتر است بگوییم اخراج شدن‌تان از تپش_ دلخواسته‌ها، خبر فیلتر شدن سایت‌تان هم اعلام می‌شود که بگویید آقاجان دست از سرکچل من بردارید که با یک سایت فیلتر شده چگونه از ایران می‌خواهید برنامه ببینید و... آن‌هم با سرعت «دیال‌آپ»!! پس صاحبان رسانه‌ها به دادم برسید تا رسوا نشده‌ام! من هم شرط می‌بندم که عمرن اگر بتوانید برنامه‌تان را بر سایت بگذارید!! تازه همان نشریه‌ی «آرت‌بیت» را بگذارید، این یکی پیشکش!!

*

تازه در همین شش‌ماه در «دلخواسته‌ها»ی "تپش" چه شاه‌کاری داشتید که صاحبان رسانه‌ها بخواهند، دوباره ریش و قیچی رسانه‌شان را بسپارند به شما و تکرارهای سالیان پیش شما را ببینند؟! حرف‌ها و برنامه‌های تکراری و ازمصرف گذشته که از گروه راک «بیتل‌ها» آن‌سوتر نرفتید! ترانه‌های تکراری خودتان اما این‌بار بر تصاویری دیگر! خجالت هم خوب چیزی‌ست! البته آقای «امیرقاسمی» که به هدف خود رسید و انتقام‌اش را در برنامه‌ی «آن‌کات» به شکلی موزیانه از شما گرفت و چنان سرتان را با پنبه برید که وقتی از توهم خارج شدید دیگر کار از کار گذشته بود! پیش دو هم‌کار که آبرو و بروبیایی هم داشتید دیگر سرتان بلند نیست حتا! منظور خانم «گوگوش» و «مهرداد آسمانی»ست!!

*

چرا وعده به فرداها می‌دهید و همین حالا اعلام نمی‌کنید قطع برنامه از روی چه دلیل موجهی بوده و قرار است نامه برای چه ارگانی بنویسید و مثلن این ژست‌ها یعنی چه؟؟؟؟ می‌خواهید از «امیرقاسمی» باج بگیرید؟ عمرن اگر بتوانید ذره‌ای حتا از او کم کنید! خوب او و نفوذش را بین هنرمندان می‌فهمید، پس با نان خود بازی نکنید و نگذارید همین لقمه‌ای هم که به شما می‌رسد برای همیشه قطع شود!! آخر یک مشت دلار این‌همه ارزش داشت که به روز سیاه بنشینی؟

*

این‌ها همان «کارما» و مکافات عمل است که "مریم" عزیز روزگاری وعده‌اش را به شما داد!! یادتان هست؟؟ حتمن در این خصوص دیگر آلزایمر ندارید! چرا که هر هفته با بهانه و بی‌بهانه فیل‌تان یادش می‌کرد و... ترانه و نمایش‌نامه پخش می‌کردید! ما مثلن هواداران دیروز شما که خوب می‌فهمیم این‌همه دل‌تنگی از کجاست!! اما از قدیم گفته‌اند: چاه‌کن همیشه ته چاه است آقای قنبری!

*

من به عنوان هوادار دیروزت آرزو می‌کنم صاحب رسانه‌ای پیدا شود و دست‌ات را بگیرد تا در آینده به بهانه‌ی فیلتر شدن سایت‌تان، آن را دیگر تعطیل نفرمایید و بتوانید حق سالیانه‌ی دامین‌اش را پرداخت کنید تا هواداران سینه‌چاک امروزتان از وجود پربرکت‌اش برای خرید "سی‌دی" و "کتاب" و اشتراک نشریه استفاده کنند!! خلاصه آرزوی "سبزی‌تان" را در رسانه‌ای حرفه‌ای البته با اخلاق حرفه‌ای دارم!

*

*

1387/8/7

Sunday, October 26, 2008

Hurt




«شاد زی»
*
*

آن‌قدر غلظت ننوشتن خون‌مان بالا رفته بود که نگو و نپرس! در نتیجه از هرجایی سخن آغاز خواهیم نمود و گاهی پرت و گاهی به راه راست خواهیم نوشت. نمی‌دانم اگر «شاملو» الان زنده بود و این بلاگ‌های با نثرهای عجیب و گاهی به واقع غریب را می‌خواند و از این همه اصطلاحی که نسل سوم از آن خود می‌داند و به هیچ راهی مستقیم نیست و هم‌چنان با سرفرازی ادامه می‌دهد، چه‌گونه می‌نگریست و در سایت‌بلاگ‌اش چه می‌نوشت و چه می‌گفت؟ ای‌کاش بود و هم‌چنان نفس‌اش شعر و شعر و شعر بود...

*

دوستانی که دو سالی هست مرا می‌شناسند در نامه‌ها و کامنت‌های‌ام در پایان می‌دانند که می‌نویسم: «شاد زی»! این جمله‌ی کوتاه را این‌روزها در جای جای بلاگ‌های بزرگ می‌بینم و حتا روزی که در یکی از این بلاگ‌ها کامنتکی گذاشته بودم، آن بلاگ دیگر که معروف بود_از آوردن اسم به سبب تبلیغ معذورم و صرفن به دوستان درجه یک معرفی خواهم کردشان!!_ نوشته بود و به اصطلاح شِر کرده بود که کسی هست که در فلان‌جا نوشته «شاد زی» و خداست!!!! حالا گرچه لحن‌اش به تمسخر و حقیر شمردن این‌جانب بود(که البته بگذریم) ولی امروزه هرجا که سرک می‌کشم این جمله خودنمایی می‌کند و دیگر جایی برای عرض اندام ما نیست! حالا باید همین‌جا می‌نوشتم که اگر آن آقای آن‌روزهای «صدای امریکا» نبود و «رودکی» شاعر نمی‌شد، شاید هیچ‌گاه نمی‌نوشتیم «شاد زی!!»

*

این آقای دکتر «وحید بهروان» صدای امریکا را بسیار دوست داریم‌اش و حیف‌مان آمد این‌جا از او قلمی نکنیم چیزی را!! امشب برای الکلی‌ها خبری خوش داشت که آقاجان خبرتان بدهم که الکل جدای از مضرات دیگر، باعث تشدید «پوکی استخوان» می‌شود!یعنی تاثیرش حتا تا ژن‌ها هم هست! قابل توجه آنان که گمان می‌کنند احکام اسلامی کشککی است و یک لیوان آب روی‌اش! بخورید و بیاشامید آقاجان! از «دکتر بهروان» گفتن بود و بس! خود دانید!

*

تصور کنید رفته‌اید پیش میز توالت_مگر مخصوص خانم‌هاست فقط؟_ و می‌خواهید خوش‌بوترین ادکلن‌تان(Dolce&Gabanna) را بزنید و همان لحظه عزیزتان وارد می‌شود و قصد شوخی با شما را دارد و ناخودآگاه دست‌اش می‌خورد به دست شما و شیشه‌ی ادکلن از دست‌ مبارک سُر خورده و چل‌تکه می‌شود!به راستی من همان لحظه بی‌تردید میان بوی خوش و عزیزم، او را بغل کرده و می‌بوسم و می‌گویم‌اش: عصر به اتفاق رفته بیرون و یک شیشه‌ی دیگر می‌خریم و... خلاصه این‌جوری می‌شود که چه طعمی دارد عزیزتان را در چنین لحظاتی ارزش و قدر بدانید!! در اوج این‌که ناراحت هستید و شاید بخواهید حرف و کلام بدبویی از دهان مبارک خارج شود، آن هم به خاطر یک شیشه‌ی خوش‌بو! شما اصل را ول کرده‌اید و به فرع چسبیده‌اید؟ عجبا!!

*

ابلهانی که خود را هوادار هنرمند باارزش و خاطره‌انگیز «گوگوش» می‌دانند مثلن برای فرو نشاندن دوز بالای حسادت و کینه‌های شخصی‌شان اقدام به برپایی یک بلاگ حقیر نموده تا مثلن از دوست و همراه همیشه‌ی این‌جانب «آنسه‌»ی عزیز انتقام بگیرند به سبب این‌که سال‌هاست حنای‌شان رنگی ندارد! خب دیوانه‌گان سر ِ بازار، به گمان‌تان با این عمل ناشایست‌تان خانم «گوگوش» به شما مدال افتخار خواهند داد؟ آیا شما از ارتباط دوست من با ایشان آگاه هستید؟ حیف این چند خط برای شما! حیف!

*

دیشب دیدیم که کانال«یک»_ نه آن کانال یک_ سینمایی «اتوبوس شب» گذاشته و به هوای خسروجان همه چیزمان را تعطیل کرده و نشستیم به تماشای این کار! همین جا بگوییم که سر حرف‌مان هستیم و با سینمای جنگ میانه‌ای نداریم و این فیلم را به هوای خسروجان تماشا کردیم! به نظرم فیلم خوبی آمد و استعاره‌ای از این بود که آقاجان دو ملت ِ برادر به جان هم افتادند و کشتند و مردند و... اما به قول آن دیالوگ «فروتن» که می‌گفت: دخترها و پسرها این‌ور شط و آن‌ور شط عاشق هم می‌شدند و... خلاصه این دو ملت در طول تاریخ نان و لقمه‌ی هم خورده بودند و «خسروجان» هم نماد ِآخر محبت و اخلاق و انسانیت شده بود تا بگوید این‌ها که در این اتوبوس نشسته‌اند مثلن_اتوبوس نماد یه دنیا که به قهقرا می‌رفت_ همه اعضای یکدیگرند و در آفرینش زیک گوهرند! و آن سکانس آمدن زن ِ عماد به سمت اتوبوس و پرسیدن از خسروجان که عماد کو؟ و اُسرا هم که تا حالا چشم‌هاشان بسته بود، چارچشمی «الناز شاکردوست» را بلعیده بودند و الناز گفت: این‌ها چرا این‌طوری نگاه می‌کنند؟! خسروجان گفته بود: بیست و چهار ساعت، چیزی ندیده باشند و حالا یک فرشته ببینند، خب مسلم است این‌طوری می‌شود!! کنایه‌ای تلخ از ملت ما که تا خوشگلی را که آرایشکی هم کرده باشد بعد از سی‌سال ندیدن و نشنیدن و ... گاهی دیوانه می‌شوند و این‌جوری پیشکش‌مان!!

*

ضمنن این آلبوم «آواز گنجشک‌ها»ی علیزاده را از دست ندهید که از دست می‌روید و از ما گفتن بود! ضمنن در حین تایپ این پُست از «جانی کش» ترانه‌ی «Hurt» اش را شنیدیم و بسی لذت‌ها نصیب‌مان شد و... حالا با مرهم تو به خواب می‌رویم!

*

«Hurt»

*

I hurt myself today

To see if I still feel

I focus on the pain

The only thing that's real

The needle tears a hold

The old familiar sting

Try to kill it all away

But I remember everything

.*

*

1387/8/6

*

پانوشت

__________________

تصویر از: سالوادر دالی


Sunday, October 19, 2008

حال‌ام خوب است اما تو باور مکن


«سفر»
*

سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم می‌خواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم موندُ ای وای
دل دیوونمو سوزوندُ ای وای
هنوزم عاشقم، هنوزم عاشقم، دنیای دَردم
مث پروانه‌ها دورت می‌گردم
مث پروانه‌ها دورت می‌گردم


سفر کردم که از یادم بری دیدم نمی‌شه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمی‌شه
غم دور از تو بودن یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق سفر عاشق‌ترم کرد
هنوز پیش مرگتم من بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم اینو از من نگیری


دلم از ابر و بارون به‌جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مث نامهربونا
بلا گردون چشمات زمین و آسمونا

می‌خوام برگردم اما می‌ترسم
می‌ترسم بگی حرفی نداری
بگی عشقی نمونده
می‌ترسم بری تنهام بذاری

*

*

*

کلام: زنده‌یاد لیلا کسرا(هدیه)

آهنگ: فرید زلاند

تنظیم: منوچهر چشم‌آذر

آواز: معین

*

*

***

*

امشب که حال‌ام جوری بود، گفتم ببینم شبکه‌ها چه در چنته‌ی نداشته‌شان دارند! تصادفی کانال جام‌جم لوس‌آنجلس به تور صیدمان آمد و آهنگی قدیمی میخ‌کوب‌ام کرد! مرا برد به سال‌های دهه‌ی شصت که یادش به‌خیر! خلاصه با احوال‌ام مناسبتی بگویی نگویی داشت!

*

شما هم اگر این‌کار زیبا را دارید بشنویدش! اول‌بار این کار را آوازخوان خانمی به اسم«شیفته» اجرا کرده است! خلاصه هر چند کلام سرشار از مقوله‌های ادبی نیست اما کل اثر به دل می‌نشیند! باز هر چند من هوادار «معین» نیستم! اما باباجان بشنوید دیگر! گیر داده‌اید به ما؟!!

*

*

1387/7/29

*

*

پانوشت:

__________________

تیتر پُست از: سیدعلی صالحی

Saturday, October 11, 2008

Freedom


روسَری و توسَری

*

*

هفته‌ای گذشت و به نظرم هفته‌ی سینما بود! از جنجال پیرامون حضور «گلیشفته فراهانی» در نیویورک و حضورش بر "فرش قرمز" بدون حجاب ایرانی (حجاب در یک قرائت و آن‌هم در اسلام طالبانی هست!!!!) تا اکران فیلم بسیار خوب "کنعان" که پس از سال‌ها مرا به سالن سینما کشاند!! ر

*

برای من اکران فیلم بسیار پر نکته‌ی «کنعان» ارزش بیشتری داشت که باعث شد همان شب پس از آمدن از سینما مطلبی بنویسم و در نشریه‌ی اینترنتی «اپیزود» منتشر شود! این مطلب را می‌توانید در "این‌جا" بخوانید! ر

*

حتمن راجع به نکات دیگر این فیلم هفته‌ی دیگر خواهم نوشت! واقعن ارزش دارد این فیلم را دید و از آن نوشت! نام «مانی حقیقی» را باید با همین فیلم در کنار بزرگان سینمای‌مان، خاصه «بهمن فرمان‌آرا» و «ناصر تقوایی» و «داریوش مهرجویی» آورد! ر

*

اما از بحرانی که گریبان‌گیر «گلشیفته فراهانی» شد و بار دیگر نشان داد مردم ما هنوز که هنوز است، خودشان مسبب عقب‌مانده‌گی هستند!!!! سایت "خوابگرد" به مدیریت «سیدرضا شکراللهی» یادداشت کوتاهی نوشت که فارغ از این‌که موافق یا مخالف‌اش باشیم، جماعتی کامنت‌گذار را با افکار گونه‌گون نشان داد که مشتی نمونه‌ی خروار اجتماع ایران ِ امروز است! فارغ از این‌که این جماعت حرف حساب‌شان چیست و چه می‌اندیشند، طاقت شنیدن نظری ورای اندیشه‌ی خود را هم ندارند! ر

*

بازیگری از ایران به نیویورک رفته و حجابی را که در میهن‌اش مرسوم و اجبار بوده را از سر برداشته و همین شده باعث ناراحتی و خوش‌حالی هم‌میهنان متمدن‌مان که برای‌اش عده‌ای هورا بکشند و عده‌ای عزا بگیرند! طفلک خود بازیگر هیچ‌وقت در مخیله‌اش متصور نمی‌شد چنین گردوخاکی به پا کند! ر

*

چند سال پیش هنوز که ایشان بازیگر چندان مطرحی نبود و فیلم «اشک سرما»ی‌اش تازه اکران شده بود، مجله‌ی "فیلم" با او گفت‌و‌گویی کرد که با همان مصاحبه من دیدم با بازیگری روبرو هستم بزرگ‌تر از سن‌اش و شعور و منش اجتماعی او با دختری در سنین او نمی‌خواند! آن‌شبی که این مصاحبه را خواندم، حیرت کردم و در دل به او درود فرستادم!! ر

*

روزگار گذشت و او از هم‌بازی‌های‌اش مثل «ترانه علیدوستی» و «پگاه آهنگرانی» و «باران کوثری» فاصله گرفت! البته اگر نظر شخصی مرا بخواهید «ترانه» در این بین جایگاهی دیگر دارد!! ر

*

اما بحث من در خصوص هم‌میهنانی‌ست که جوگیر می‌شوند و قصوری ندارند! سی سال در حجاب اجباری بودن، باعث و بانی‌اش چنین جنجالی می‌شود که از نویسنده و شاعر گرفته، تا همه و همه برای‌شان فقط حجاب برداشتن ایشان مطرح است و بس!! کسی از هنرش نگفت که آیا لیاقت هالیوود را دارد یا نه؟ ر

*

مسئله‌ای در پایان یادم آمد و در برابر این نام‌ها چرا این فرزندان همه‌گی رو به هنر آورده‌اند؟ ر

*

جمشید مشایخی = علیرضا مشایخی(رهبر ارکستر و آهنگ‌ساز) ر

*

عزت‌الله انتظامی= مجید انتظامی(رهبر ارکستر و آهنگ‌ساز) ر

*

مسعود بهنود= نیما بهنود(طراح لباس)ر

*

بهزاد فراهانی= گلشیفته و شقایق فراهانی(بازیگر) ر

*

حمید علیدوستی= ترانه علیدوستی(بازیگر) ر

*

محمدرضا شجریان= همایون و مژگان شجریان(آوازخوان و نوازنده) ر

*

شهرام ناظری= حافظ ناظری(نوازنده و آهنگ‌ساز) ر

*

ابراهیم گلستان= کاوه و لیلی گلستان(عکاس و نقاش و گالری‌دار) ر

*

و بسیاری نام‌های دیگر که در عرصه‌ی هنر و ادبیات می‌شناسیم و مطرح بوده‌اند! ر

*

*

*

1387/7/21

*

پانوشت

___________________________

Photo by: Tony Yang


Tuesday, October 7, 2008

You Only disappear


فروغ شعر زیبایی دارد که می‌گوید: "زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت!" حالا زمان که سهل است، روزگاری بر ما می‌گذرد و آن‌قدر پریشان ِ روزمره‌گی‌ها هستیم که فراموش‌مان می‌شود چند سال‌مان است و گرد پیری بر چهره‌مان نشسته است! در این‌طور موارد از ترس این‌که به افسرده‌گی متهم‌مان کنند، سریع شال و کلاه کرده و به کوچه می‎زنیم و می‌نویسیم: بگذریم! ر

*

دو هفته‌ی گذشته عرصه‌ی "نت" آبستن حوادثی بود و ما هم طبق معمول بعد از آب‌ها از آسیاب افتادن‌ها یادی می‌کنیم و گذری داریم بر اتفاقات هنری و احیانن فرهنگی!! ر

*

نمایش‌نامه‌ی «خرده جنایت‌های زناشوهری» نوشته‌ی "اریک امانوئل اشمیت" پس از پخش از شبکه‌ی چهار سیمای جمهوری اسلامی ایران، سروصدای کوتاهی کرد و خاموش شد!! عده‌ای نوشتند که از «فرهاد آییش» کارگردان این اثر بیش از این‌ها انتظار می‌رفت و خلاصه با انتخاب بازیگران سینمای ستاره، کارش لنگ شده و نمایش‌نامه‌ی تلویزیونی حق کتاب را ادا نکرده است و... من هم که خود نمایش‌نامه را نخوانده بودم متوجه شدم که بازی‌ها گویای همه‌ی مطلب نیست و جایی از کار می‌لنگد! اما انصافن از تلویزیون دولتی ما چه انتظاری داریم؟ ر

*

مورد دوم اکران فیلم «دعوت» به کارگردانی "ابراهیم حاتمی‌کیا" بود. ایشان انگار از سینمای «جنگ» دست شسته‌اند و به سینمای به اصطلاح «گیشه» علاقه نشان داده‌اند!! باز هم این تغییر موضع جای شکر دارد! باز هم من پیش‌ترها به سینمای «جنگ» این آقا ارادت نداشتم و اصولن به سینمای جنگ هیچ ملتی ارادت ندارم!!!! حالا هم که به این ژانر جدید و گیشه برگشته‌اند هم زیاد برای‌ام مهم نیست که چه دسته گلی به آب داده است! امیدوارم دست گل‌اش آن‌طور که بعضی‌ها فیلم را دیده‌اند، خوش عطر و خوش بو بوده باشد! که انگاری نبوده است! ر

*

کتاب «فرانی و زویی» اثر جناب_خوب شد این جناب را پیش از نام نویسنده‌اش یادم آمد_ «سلینجر» هم به صفحه‌ی صد رسیده است و کماکان در چنین مواقعی می‌گوییم برای‌مان اسپندی چیزی دود کنند!! حالا دارم نتیجه می‌گیرم که محتوای کتاب بدک نیست و این برگردان ِ الکن مترجم است که روی اعصاب‌مان راه می‌رود و لاغیر!! خلاصه مشکل از گیرنده‌ها نیست و هم‌چنان به زنده‌گی امیدواریم!! ر

*

چند ترانه هم این چند روزه حسابی حال‌ام را جا آورده که معجونی از ترانه‌های میهنی و خارجکی بوده است! ترانه‌های میهنی از «رازقی» و «شب‌شکن» و «شب شیشه‌یی» و «غریب آشنا» بگیرید تا «جنگل جاری» و «نازنین» و ترانه‌‌ای فرانسوی که لینکش را برای‌تان می‌گذارم! ر

*

البته ترانه‌های میهنی هر چه غبار بر آن‌ها می‌نشیند تازه می‌فهمیم چه گنج‌هایی هستند و ما گاهی به سرعت باد از پیش‌شان عبور می‌کنیم! توصیه‌ی موکد که ترانه‌های قدیمی را دریابید، پیش از آن‌که به حساب‌تان رسیده‌گی کنند(منظور آن دنیاست!) ر

*

برای تو هم زمزمه می‌کنم که خیال‌ات جمع ِ جمع باشد: ر

*

*

سهمی از رجعت ِ انسان

سهمی از خدا شدن باش

سهمی از معجزه‌ی عشق

سهمی از معراج من باش*

*

*

«Tom McRae»

*

« Helene Segara»

*

*

1387/7/16

*

پانوشت

_____________________

* رازقی – ایرج جنتی عطایی

پرده‌ی نقاشی از سالوادر دالی