Tuesday, December 21, 2010

دل خوش سیری چند؟

سهراب می‌گفت: دل خوش سیری چند؟ در این شب یلدا که فنِ سی‌پی‌یو ما، اجازه‌ی نیم‌ساعت بیش‌تر به ما نمی‌دهد که پای سیستم باشیم و اکثر ملت با یارانه‌های دریافتی از دولت خدمت‌گذار معلوم نیست چه بر سر سفره‌هاشان هست و خلاصه به قولی شیر تو شیر است مملکت و خلاصه این ملت به جان رسیده که از ایشان است که بر ماست و خلاصه نه انار سر سفره است و نه هندوانه. ما هم بسنده کرده‌ایم به مقداری آجیل و حافظ ِ شاملو و دلبری از آن‌سوی خطوط و مقدارکی دل خوش.

*

در این شب ِ بلند یاد کسانی را زنده بداریم که در سلول‌های تنگ و تاریک و سرد به خاطر ما ملت سر می‌کنند. یاد تمامی کشته‌شده‌گان راه آزادی و دربند شده‌گان.

*

تفالی از صدای شاملو بر حافظ که نوآوری امسال ماست و آمد:

*

گداخت جان که شود کار دل به‌کام و نشد

بسوختیم در این آرزوی خام و نشد

فغان! که در طلب گنج‌نامه‌ی مقصود

شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

...

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

*

اما ترانه‌ی "تصویر رویا" را دوست‌تر دارم که امشب بشنوم. و البته دوست‌ترتر داشت‌ام که رای می‌آورد برای کلیپ شدن. حیف اما...

*

تو را آغوش می‌گیرم

تنم سر ریز رویا شه

جهان قد یه لالایی

توی آغوش من جا شه*

*

1389/9/30

*

*تصویر رویا- روزبه بمانی- داریوش- مهدی یراهی

Wednesday, December 8, 2010

شوق ِ یک خیز بلند

آن‌قدر تنبلی کردیم و حوادث آمدند و رفتند تا الان که چیزی برای گفتن هم اگر مانده باشد، دیگر سرد مانده روی دست‌مان. از روزی که در روزنامه‌ی "شرق" به نقل از «مسعود کیمیایی» خواندم که گفته بود من و «ناصر تقوایی» دلیل عدم پیشرفت‌مان ندانستن "زبان انگلیسی" بود. یا وقتی که خبر آمد "شهلا جاهد" دارد تا چند روز دیگر پای چوبه‌ی دار می‌رود و آن یکی ناصر که محمدخانی باشد نه تنها فراموش‌اش شده که روزگاری دخترکی سیزده ساله را اغوا کرده بلکه بعدها خبرش آمد که با لبخند بعد از اعدام شهلا ایران را به مقصد قطر ترک کرده است.

*

حالا من و شما دوره می‌کنیم به قول شاملو روز را، شب را، تا کی نوبت‌مان فرا رسد از این روزگار نامراد. از طرفی خبر آورده‌اند راویان اخبار که "احمد غلامی" نویسنده و عضو تحریریه‌ی "شرق" و فرزانه روستایی و امید مهرگان از تحریریه‌ی "شرق" بازداشت شده‌اند به دلایلی نامعلوم.

*

دیگر این‌که بین داستان‌نویسان و مخاطبان جدی ادبیات بحثی درگرفته مبنی بر این‌که مافیایی در ایران در جریان است و در این مافیا چند نویسنده و ناشر دست اندر دست هم نهاده‌اند تا نوعی ادبیات خاله‌زنکی را با دادن جوایزی در ید قدرت خود گیرند. این‌که این مسئله صحت دارد یا نه اگر از من بپرسید می‌گویم صحت دارد اما نه به این شوری. از قدیم گفته‌اند مُشک آن است که ببوید نه آن که عطار بگوید. این مافیا هر چقدر هم که زور بزند محال است بتواند کاری پیش برد و نامی در تاریخ ادبیات مانده‌گار کند.

*

حال که گردش حوادث بدین‌گونه سریع پیش می‌رود اظهارنظری از سوی بنده‌ی بلاگ‌نویس نه در حوصله می‌گنجد و نه حتا اشاره‌ای کوتاه. فقط می‌توانم بگویم این روزها فقط به عشق زنده‌ام و بس. عشق در هر فصلی راهی می‌گشاید و به قول شاملو جان‌دار غارنشین از آن سود می‌جوید تا به‌صورت انسان درآید. یکی "هنر و ادبیات" و دیگری "عشق" دوای دردهای این روزهای مردم ماست.

*

زن باید شبیه تو باشه

که نیست

من باید خراب تو باشه

که هست

که هست

خواب مثل تو خوش‌بو نبود

*

«شهیار قنبری»

*

1389/9/17