Saturday, October 31, 2009

اپیزود

نُخست این‌که بهتر دیدم زین پس فونت نوشته‌های‌ام را تغییر دهم و به گمان‌ام اندازه‌ی این قالبی که دارم همین را می‌خواهد! دیگر این‌که «اپیزود» این هفته را از دست ندهید! بنده هم مطلبی دارم در باب «نامجو» که بیش‌تر در مورد کار اخیرش خاصه ترانه‌ی نامتعارف «بی‌نظیر» است.

*

1388/8/9

Friday, October 30, 2009

88/8/8




«بر مدار یک تاریخ»

*

امروز روز ِ هشت است. 4 عدد شبیه به هم در سه جایگاه مختلف. بی‌این‌که هر کدام‌شان به‌دیگری فخر بفروشد من در جایگاهی بالاتر هستم. جادوی اعداد را در این روز نمردیم و دیدیم. امروز حتا برابر شده با میلاد امام هشتم شیعیان! بی‌این‌که بخواهم از دیدی مذهبی به این مقوله بنگرم به هر حال اتفاقی شگرف است.

*

از طرفی ایرانیان قربان‌شان بروم آن‌قدر از چیزی هیجان‌زده می‌شوند و خلاصه آن‌قدر از آن حرف و بحث بیرون می‌کشند که آش را شور می‌کنند. یکی هم شاهِ‌شاهان «کورش بزرگ» که عملن در این چند سال به انحا مختلف در رسانه‌ها مطرح شده و درباره‌اش افسانه‌سرایی کرده‌اند. نگارنده با بُت‌پرستی در هر شکل‌اش(چه مذهبی، چه غیر مذهبی) مخالف‌ام! چه معنی دارد آدم راه و بی‌راه از هر چیزی آن‌قدر سخن بگوید تا حال‌ات را به هم بزند.

*

یکی هم این آقای «یوسا» نویسنده که آن‌قدر در باب کتاب «عیش مُدام» از آن نقل‌قول آوردند و نوشتند که آدم حال‌اش بد می‌شود. باباجان این‌همه نویسنده و شاعر و زهرمار... چه شده گیر داده‌اید ای جماعت به «یوسا»ی بی‌چاره؟! "واقعن که" به قول عزیزمان!! آدم با خواندن این نقل‌قول‌ها لج‌اش می‌گیرد که دیگر همان یک رُمانی که از این آقا دارد و سال‌ها پیش قبل از معروف شدن‌اش خریده را هم دیگر طرف‌اش نرود و خلاصه یک دهن‌کجی بکند به این «سوربُز» آقای «یوسا»!!

*

شنیدم و خواندم که آقای «عطاا... مهاجرانی» در بلاگ‌شان نوشته‌اند که من هم چون «میرحسین موسوی» به "جمهوری‌اسلامی" نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش معتقدم! خواست‌ام بگویم دمت گرم آقا! دست مریزاد! جواب خوبی‌ست به این ملت جَوزده‌ی ایرانی‌مان که تا تَقی به توقی می‌خورد می‌خواهند یک شبه ره صد ساله بروند!! از بس بی‌سوادیم! سواد هم به این مدارک P.HD نیست که راه‌به راه به دیوار زده‌ایم و فخر می‌فروشیم. سواد به آن مغزتان است که به وقت درست سخن بگویید و به وقت‌اش گلیم‌تان را از آب بیرون بکشید. کمی از هر علمی چیزکی بدانید. خاصه علوم انسانی که مگر نمی‌دانید رهبر معظم چه فرموده‌اند؟! اگر کمی شعور داشتیم می‌فهمیدیم که این علوم انسانی خیلی خیلی مهم است که انگشت مقام روی‌اش قرار گرفته تا من و شما بی‌هوش‌تر از همیشه شویم. آقاجان شما اول از ظرفیت همین قانون‌اساسی‌ات استفاده بفرما، "جمهوری ایرانی" پیشکش‌ات! من واقعن بعضی وقت‌ها حیرت می‌کنم از این جَوزده‌گی جماعت ایرانی! همین جَوزده‌گی سی سال پیش بود که از اساس در مملکت آن کار دیگر کردند! آقاجان جَو نگیردتان تا مملکت را به... بدهید!! از ما گفتن بود.

*

از جَوزده‌گی نوشتم و مثال بارزش این خانم «هنگامه افشار» در تی‌وی «پارس» که از بزرگی و زیبایی «کورش» دارد سخن می‌راند و عملن برنامه‌اش شده یک طنز سیاسی-اجتماعی! می‌گوید ایرانیان باستان چون بینی با انحراف را نشانه‌ی زیبایی می‌دانستند پس کورش زیبا بوده است چرا که بینی بلندی با کمی انحراف داشته است. یادمان باشد اگر بینی بلندی با کمی انحراف دیدیم، بگوییم چه زیباست!!! مسخره کرده‌ایم هم تاریخ‌مان را، هم خودمان را... بعد هم گیر می‌دهیم به شیخ و شاب که آقا این از «حلیه‌المتقین» سخن می‌گوید و فلان و بیسار و... خودمان که منبر گیرمان بیاید شورترش می‌کنیم! این عقب‌مانده‌گی نه از دین است و نه از... بلکه از ایرانی‌بوده‌گی‌مان و جَوزده‌گی‌مان است!

*

1388/8/8

Monday, October 12, 2009

مدار صفر درجه


«در مدار بلاگ‌ها»

*

از روزی که بلاگ‌ها پا گرفتند و مثل نوزادان تاتی تاتی کردند و خلاصه انقلابی شروع شد در این مجازستان، هر که به فراخور سلیقه و دغدغه‌های‌اش به این کُنج خزید و خلاصه با توجه به جو بسته و سترون میهن بهترین رسانه را در زدن حرف‌هایی دید که در روزنامه‌ها یا مجلات کشور مجالی برای آن نبود.

*

کار بدان‌جا رسید که مسائل خصوصی و تخت‌خوابی هم مجال و فضایی یافت که مطرح شوند. کسانی از تجربیات هم‌خوابه‌گی‌هاشان با فلانی و بهمانی(خواه در خیال یا واقعیت)می‌نوشتند و بلاگ‌هایی پو.رنو هم شکل گرفت. از سال82 خورشیدی که فیلتراسیون بلاگ‌ها و سایت‌ها آغاز شد، دست‌رسی هم به این‌گونه بلاگ‌ها هم کم‌تر و کم‌تر شد. دیگر کار به‌جایی رسید که کسی خواننده‌ی این مسائل نبود. اما بودند و هنوز هستند بلاگ‌ها و سایت‌هایی که علاقه و دغدغه‌ی خاصی به صک.ص دارند.

*

چند روز پیش یکی از این سایت‌بلاگ‌های معروف از خوابیدن با 12 نفر نوشته بود که به قول خودش مثل رُمان آقای «مارکز» از آن یاد کرده بود. ایشان در تجربه‌ی آخرش به تلخی از آن یاد کرده بود. او نوشته بود که اسامی همه‌ی آنان که با او خوابیده بودند را یادداشت کرده و جوری در پایان از آن یاد کرده بود و خودش را به «مارکز» وصل کرده بود که انگار رسالتی بزرگ را به انجام رسانده است. البته چاردیواری اختیاری ایشان است و مختارند هرچه می‌خواهند بنویسند و من و شما می‌توانیم خواننده‌اش باشیم یا نباشیم...

*

برای شخص بنده عجیب جایی بود که این آقا در چند ماه گذشته و دقیقن بعد از اتمام انتخابات چنان از وقایع اخیر می‌نوشت و چنان هم‌بغض ایام بود که من گمان کردم دیگر یکی از وبلاگ‌های جدی این اواخر هستند. حال یهویی(به قول نسل امروز) در یک پُست شخصیت و اخلاقی را به نمایش می‌گذارد که اصلن با طبیعت پیش از این‌اش سنخیت و نزدیکی نمی‌بینم. به هر روی من مخالف با شخصی‌نویسی یا از این‌گونه مسائل یاد کردن نیستم اما هر فضایی که نمی‌شود به این مسائل پرداخت! یا صرفن بلاگ‌تان را پور.نو کنید یا به مسائل اجتماعی-سیاسی بپردازید. این‌گونه پرداختن به نظرم مثل رستورانی می‌ماند که علاوه بر غذا به شما مثلن خدمات پُستی و روادید و... هم ارائه کند!

*

شاید من اشتباه می‌کنم و نگاه‌ام به این مقوله غلط است. نظر شما چیست؟

*

در ادامه‌ی همین بحث چیزی که امروزه در فضای بلاگ‌های فارسی به‌فور بدان مبتلاست، ارو.تیک‌نویسی‌ست. باز هم اشکالی در آن نمی‌بینم اما به‌گمان‌ام فضای بسته‌ی جامعه و اجتماع‌مان خاصه بعد از انقلاب‌اسلامی، جامعه را به سمتی برده که با پیدا کردن یک فضای امن به عقده‌های خود مجالی برای پاسخ یافته است. معروف‌ترین بلاگ‌های فارسی امروزه یک پُست درمیان به بهانه‌ی کتابی، فیلمی، دل به دریای ارو.تیک‌نویسی می‌دهند و خودشان را برهنه می‌کنند. فکر و اندیشه‌شان را در برابر قضاوت خواننده‌گان می‌گذارند. به گمان‌ام این راهی‌ست شاید که باید طی شود. اما کاش این راه به زیبایی و از منظری زیباشناختی بدان نگریسته شود. چند سال پیش در بلاگی و در بخش کامنت‌ها از قول «عباس معروفی» سخنی نوشتم که کسی را خوش نیامد. همه‌ی حرف و حدیث آقای «معروفی» این بود که هُنر آن نیست که شما برهنه‌نویس باشید بلکه مهم این است که زاویه و نگاه شما به شکلی هُنری به آن بپردازد. و گرنه چه فرقی‌ست بین یک نویسنده(در این جا هنرمند) و یک شوفر یا لات محله با دهان‌دریده‌گی‌های‌اش... اما آن شخص به هیچ صراطی مستقیم نشد و گمان بُرد داریم مُچ‌اش را می‌گیریم و به ریش‌اش می‌خندیم...

*

دیگر این‌که آفتی شده این بلاگ‌ستان وقتی هر کس با یک نثر و یک نگاه در دو بلاگ یا سایت می‌نویسد اما با دو نام متفاوت! شما می‌دانید هدف ایشان چیست و به دنبال چه می‌گردند؟

*

1388/7/20