Friday, May 2, 2008

حکایت ِ حافظ و تیمور لنگ


حکایت ِ تیمور و تُرک شیرازی
*
*

گویند وقتی در بندش باشی محال است آزاد شوی و از آزادی حظ تماشایی بری! کلام­اش برای تو می شود عیش ِ مُدام و حضورش معشوقی را ماناد که بی او روزت، شب نمی­شود و شبت، روز! ر

*

لولی وشی را ماناد که حضورش، بهشتی زمینی بخشد و غیبت­اش، جهنمی را سوزان به خلوت­ات راه یابد. ر

*

نه عقابی را مانی و نه کبوتری که با کلام­اش پرواز کنی که خود شعر و شعورش، به تو بال پرواز دهد در خیال و رویا. شمشیر از نیام برآمده گان را سخت آید اگر به رندی، آنان را مجیز نگوید و به تلافی زخم زبان زندشان! ر

*

نقل آورده­اند از تذکره­ الشعرای ِ دولتشاه سمرقندی: ر

*

« در وقتی که امیر تیمور کورکان، فارس را مسخر ساخت، خواجه «حافظ» را طلب کرد. چون حاضر شد، گفت: «من به ضرب شمشیر ِآبدار اکثر ربع مسکون را مسخر ساختم و هزاران جای و ولایت را ویران کرده­ام تا سمرقند و بخارا را که مالوف و تخت­گاه من است آبادان سازم. تو مردک به یک خال هندوی تُرک شیرازی، سمرقند و بخارای ما را می­بخشی در این بیت که گفته­ای: ر

*

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

*

خواجه «حافظ» زمین خدمت بوسه داد و گفت:« ای سلطان عالم از آن بخشنده­گی است که بدین روز افتاده­ام». حضرت صاحبقران را از این لطیفه خوش آمد و پسند فرمود و به او عتابی نکرد، بلکه عنایت و نوازش فرمود.

***ر

*

فغان کاین لولیان ِ شوخ شیرین کار ِشهر آشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

*

1387/2/

1387/2/13*

*

___________________________

پرده ی فوق از «سالوادُر دالی» نقاش شهیر