Sunday, April 27, 2008

تی وی پارس علیه پارس

«عیسا به دین خود، موسا به دین خود»
*
*
قرار بر آن استوار نهادم که در این پُست از پرونده ی «ترانه» که در هفته نامه­ی «چلچراغ» از آن سخن رانده بودند، حرفی و مطلبی با شما در میان بگذارم. اما وقتی پرونده را کامل خواندم چیز دندان گیری نیافتم. نتیجه این که بهتر دیدم بی خیال­ اش شوم. ر
*
آخر آن قدر مطالب این شماره­ی پرونده ضعیف بود که قابل ارائه و بحث ندیدم. وقتی ترانه­سرای ما این گونه ضعیف و بی منطق می­اندیشد و خالی از حس و حال امروز است، مسلمن حال ترانه خوش نیست. درد در خود ترانه­سراست. ر
*
پس می­پردازم به تی وی «پارس» که همه­ی مجریان­اش بلااستثنا امروزه داعیه­ی ایران و ایرانی بودن دارند. یکی دیگر نیز بر شرکای آقای رضاخان فاضلی هم اضافه شد! جناب «بهمن نادری» که در باب تاریخ ایران اظهار فضل های خوبی دارند. ر
*
انگار سیاست این «تی وی» دارد به سمت و سوی ناسیونالیستی بی­منطق پیش می­­رود بی این که بخواهد بداند این گونه پیش رفتن­ها ره به ترکستان است. ر
*
آن گونه که من به یاد دارم دقیقن از سالی که دولت «اصلاحات» در ایران به سمت و سوی «گفتگوی تمدن ها» پیش رفت، بسیارانی چه در داخل کشور و چه آن­ها که به اسم «اپوزیسیون» در خارج داعیه­ی مبارزه داشتند، همه هوای گذشته کردند! تواریخ سرزمین و میهن بار دیگر ورق خورد و سلاطین ایران زمین نبش قبر شدند! از کورش و داریوش گرفته تا نادرشاه افشار و... ر
*
روشن فکران بی­کار ننشستند و به آیین­ها و رسوم گذشته نیز پرداختند. خلاصه هر کس دستی بر سر و گوش این تاریخ خاک گرفته کشید. این که آقایان چه نشسته­اید ما این بودیم و آن بودیم! کسی فریاد برآورد که درفش ما این بود و دین ما آن! پس عرب پرستی چرا؟ این عرب پاپتی چه می­خواسته از ما که ناموس و میهن را مورد تهاجم قرار داد و امروزه ما پرستش­اش می­کنیم؟
*
این حس ناسیونالیستی چه به ما داد تاکنون؟ غیر از تفرقه و ایجاد فاصله بین آن طیف و این طیف؟ آقایان ما کشوری هستیم که مجموعه­ای از فرقه­ها و اقوام گوناگون که یک سرزمین به اسم «ایران» را تشکیل داده­ایم. از لُرو کرد و بلوچ و ترک گرفته تا گیلکی و عرب و... حالا وقتی به قوم «پارس» می­پردازیم، چگونه انتظار داریم مثلن اعراب هم­سرزمین من از این مسئله نرنجند؟
*
اگر این گونه است از فردا من هم بپردازم به این نکته چون اجدادم از سرزمین کرمان برخاسته­اند، و از آن جایی که طبق آخرین یافته­های باستان شناسی خاستگاه «هخامنشیان» از این سرزمین بوده است، من هم بگویم از عقب ِ این سلسله ی بزرگ تاریخ ایران هستم و چنین و چنان ام. ر
*
رسوایی این رسانه­ها انگار پایانی ندارد. همین دو سه سال پیش فردی با نام مستعار «هخا» ادعا کرد که با چند فروند هواپیما در فلان تاریخ در تهران خواهد نشست و... تحلیل­های دور از واقعیت این رسانه­ها برای مردم این سرزمین رهایی و آزادی را به بار نخواهد آورد. این گونه برنامه­های پوچ نشناختن اجتماع و حال و روز ایران است و بس! یعنی هر چه به این برنامه­های پوچ و بی­محتوا پرداخته شود، قدم به قدم از آرمان­های آزادی خواهانه فاصله می­گیریم. ر
*
آن یکی شبکه به اسم «کانال جدید» دست روی نکته­ی فسیل شده­ای گذاشته به اسم «مارکسیسم» و... خب بد نیست تعدد افکار و اندیشه­ها. ایران فردا بایستی مامن چنین افکاری باشد بی­ این که به کسی یا دین و مرامی بربخورد. ر
*
عیسا به دین خود، موسا به دین خود!!! ر
*
*
1387/2/8

Thursday, April 24, 2008

«ساز ِخاموش»

«دلم سخت گرفته ست»
*
*
این روزها دلم سخت گرفته ست! به قول نیمای یوش: دلم سخت گرفته ست از این مهمان خانه ی مهمان کُش روزش تاریک. ر
*
دست و دلم به نوشتن نمی آید و از سویی بازدیدکننده هایی هستند از چهارگوشه ی دنیا برای دیدن و خواندن مطلب ها! دلم براشان می سوزد، وقتی در این پنجره را می گشایند و تکرار می بینند و زنگار بر پنجره! ر
*
این روزها همه ی سازها خاموش اند! سکوتی مرگبار بر میهن حاکم است و دوصد فریاد در سینه ها حبس است. این همه موضوع از شکنجه و زندان ِ دانشجو و... گرفته تا گرانی و تورم و ریاکاری و فساد مدیران کشور. فساد از نوع اخلاقی گرفته تا مالی و اداری. پیش خود می گویم از کدام شان سخن می توان ساز کرد تا حق مطلب را ادا کرده باشی؟
*
در اتاق ام نشسته ام و دیگر هیچ ترانه ای مرهم روزان و شبان ام نیست! دلم هوای یک آوای حزین کرده است. یک سی دی تازه گی ها خریده ام از همیشه ی صدا و آواز سنتی مان، «محمدرضا شجریان» با نام «ساز ِخاموش». ر
*
سی دی را چون باقی زنده گی ام در هارد کامپیوترم جا می دهم! آوای حزین کمانچه ی « کلهر» و تار خوش صدای «حسین علیزاده» آرامم می کند. صدای استاد هم که دیگر... ر
*
روی میزم دو سه کتاب نیمه خوانده و نخوانده خودنمایی می کنند!! و البته چند نشریه نیمه خوانده از جمله: «شهروند امروز» و «بخارا» و «چلچراغ» و ویژه ی روزنامه ی«اعتماد» به مناسبت نوروز. خدای من! این همه کار نیمه، کی به پایان خواهم بُردشان؟
*
پیش خودم میگویم تناقض و پارادوکس عجیبی است! نه نشریه ها با هم می خواند و نه موسیقی های موجود در هارد کامپیوترم! استاد مثلن کجا با پینک فلوید و باب دیلن و سلین دیون و فرهاد مهراد و فرامرز اصلانی و... می خواند؟؟ یا از آن سو موسیقی فیلم «آبی» با «راوی شانکار» می خواند؟
*
خلاصه میز کارم بسیار چون خودم آشفته حال است و دل و دماغ این را هم ندارم که مرتب اش کنم! شاید یکی دو روز دیگر مطلب تازه ای بگذارم در ارتباط با ترانه و موسیقی امروز به بهانه ی هفته نامه ی «چلچراغ» که پرونده ای در این خصوص در شماره ی دویست و نود خود ارائه داده است. بگذرم از این که با چه کسانی در این حوزه گپ و گفت داشته است!! ر
*
فعلن همین را داشته باشید تا بعد. ر
*
*
«محمود»
*
1387/2/5
**
_______________
پرده ی فوق به اسم «فریاد» اثر شهیر« مانچ»ر



Thursday, April 10, 2008

نامه ی سرگشاده ی زنده یاد "سعیدی سیرجانی" به شیخ ِ ولایت




نامه ی سرگشاده به خامنه ای
*
*
جناب آقای خامنه ‏ای
*
*
پيام عتاب ‏آميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر ‏آن مقام معظم قرار گرفته ‏ام و به زودی امت هميشه در صحنه حزب‏ الله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از ‏حق، شهادت است و ما مرگ شهادت، از خدا خواسته ‏ايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد ‏رفته ‏ام درباره سعه ی صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران رهبری شما خواهند داشت. ر
*
*‏بگذريم از لحن توهين ‏آميز پيام که حتا قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد می ‏نمود تا چه رسد ‏به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جناب عالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا مرتد قلمداد ‏کرديد و نامعتقد به اسلام؟ اگر مستند به نوشته‏ های من است ای کاش موردش را مشخص می فرموديد، و اگر مبتنی بر ‏واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.‏
*
*‎می ‏دانم در حکومتی که مرحوم شريعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دينی و سياسی، آيت ‏الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‏مرگ و خانه‏ نشين و مطرودند، تکليف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏ گناهی. ر
*
*‏و می دانم رهبر جليل القدری که با يک نهيبش نمايندگان مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت می خزند، البته ‏می تواند با تيغ بی دريغ تکفير حمله بر من درويش يک قبا آرد.‏

*فرموده بوديد چرا اين همه مزايای حکومت اسلامی را نديده ‏ام و به تمجيد نپرداخته ‏ام؟ اين وظيفه ی اخلاقی را شاعران و ‏نويسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولايت فقيه درآمده ‏اند بهتر و موثرتر انجام می ‏دهند. ‏وانگهی رژيمی که علاوه بر فرستنده‏ های راديويی و تلويزيونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختيار دارد چه نيازی ‏به مديحه ‏سرايی مطرودان دارد، به خصوص نويسنده کج‏ سليقه‏ ای که هرگز در مدح هيچ امير و حاکمی قلم نزده است.‏

*فرموده بوديد چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئيات اداری پرداخته ‏ام؟ از همين انتقادهای جزئی هم شرمنده ‏ام که ‏بحمدالله در اين ده سال فرصت‏ شناسان حق مطلب را ادا کرده ‏اند و بر حاکم معزول تاخته ‏اند. وضع من در زمان شاه نيز ‏مانند امروزم بود. می نوشتم و چاپ می ‏شد و منتشر نمی ‏گشت، ديکتاتور مغرور بدعاقبت می ‏پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزاده گان بر دوام حکومت خود می ‏افزايد. قطعن مقالات سانسور شده ی من در بايگانی ساواک موجود است. بفرماييد ‏مطالب از "يغما" و "خواندنيها" بيرون کشيده مرا در مقوله سياست فرهنگی، ماجرای کاپيتولاسيون، مضحکه تغيير ‏تاريخ، شعبده جشنهای شاهنشاهی به حضورتان بياورند تا بدانيد بوده ‏اند مردم از جان گذشته‏ای که به هيچ دعوی ‏مبارزه و پيوستگی به دارودسته‏ ای از بيان حقايق پروايی نداشته ‏اند. ر

*‏اما در مورد کتابهای توقيف‏ شده بنده واقعا نمی دانم کجايش حمله به اسلام است يا اساس حکومت اسلامی؟ من ذاتن ‏از ريا و دروغ و تبعيض و ستم متنفرم و اين نفرت در نوشته ‏هايم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو فاسدی در ‏دستگاه حکومت حاضر اين است که انتقاد از هر مسندنشين و مسئولی حمل بر "زيرسوال بردن رژيم" می ‏شود و لطمه ‏زدن به اساس اسلام و بهانه‏ ای برای سرکوبی و اختناق و نتيجه‏ اش همين که می بينيم. ر
*
من به آنچه در کتابهای توقيف ‏و خمير شده ‏ام نوشته ‏ام عميقن اعتقاد دارم و در هر محکمه‏ ای حاضر به پاسخ‏گويی ‏ام. اگر واقعن خلاف اسلام يا حکومت ‏واقعی اسلامی است، چرا بدين شيوه ‏های غير اخلاقی با من رفتار می کنند؟ مگر مملکت قانون ومحکمه ندارد؟جناب آقای خامنه ‏ای توقع مردم مسلمان ايران از حکومت اسلامی جز اين هاست که می ‏کنند. در رژيم کمونيستی تکليف ‏خلايق معلوم است. همه فضايل و امتيازات در نيروی کار مفيد افراد ِ ملت خلاصه می ‏شود و مناصب و مقامات در دست ‏طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامع، در ممالک سرمايه ‏داری تمول و درآمد بيشتر ضامن قدرت اجتماعی ‏است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شيوه و از هر طريق صاحب آلاف و الوفی شده ‏اند. ر
*
اما در حکومت ‏اسلامی ضابطه چيست؟ آيا فضايل منحصر به نماز و دعای بيشتر است و روزه ی طولانی تر و سجده غليظ تر و لقب حاجی ‏و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسيار، يا به حکم آيه کريمه ان اکرمکم عندالله اتقيکم فضيلت افراد محصول ‏تقرب به حق است و قرب يزدان در گرو تقوی؟

*اگر چنين است اجازه فرماييد بی‏ هيچ ملاحظه و پروايی عرض کنم بسياری از اعمال سران حکومت خلاف تقواست. اين ‏را به تجربه شخصا دريافته‏ ام و اثباتش اگر خواستيد آسان است. بگذريم از دو سال اول که نابسامانی ها جواز ‏آشفته‏ گويی ها و آشفته ‏کاريها بود. در همين چندماه اخير بزرگانی که در خبرنامه ‏ها و جرايد مرا عضو حزب توده و خدمتگزار ‏شاه و مامور ساواک معرفی کردند، هم از معصيت سنگين بهتان باخبر بودند و هم از نحوه زندگی و خلق ‏و خوی من، به ‏فرض اين که با گذشته زندگی بنده آشنايی نداشتند به فيض مقام و موقعيت خويش می ‏توانستند از دستگاه اطلاعاتی ‏کشور جويای سوابق شوند و آنگاه دست به قلم ببرند، يا کسانی را مامور، که مزاحمت هايی از قبيل سنگ‏ پراندن و ‏شعارنويسی بر درويوار خانه‏ ام کنند.ر
*
*‏جناب آقای خامنه‏ ای بنده به خلاف حکم قاطع شما مسلمانی، صافی اعتقادم، و به دين و عقيده ‏ام مباهات می ‏کنم. هيچ ‏ابله مخالف اسلامی نمی ‏آيد پانزده سال عمر خود را صرف تصحيح و چاپ مفصل‏ترين تفسير قرآن کند. کسی که به ‏اسلام بی ‏اعتقاد است، با چه انگيزه ‏ای قصيده "اين بارگه که پايه‏ اش از عرش برتر است" را تقديم آستانه ی قم می ‏کند؟ ‏کسی که دلبسته اسلام نيست در شرايط حاضر خاموش می‏ نشيند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحميل ‏شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد. ر
*
‏جناب آقای خامنه‏ ای، من بيش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از ‏شرقی و غربی در وطن عزيزم مخالفم و بيش از بسياری از مدعيان به حقانيت ِ شريعت اسلام، معتقد. به هيچ حزب و ‏دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته‏ ام و نه بعد از اين می توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم ‏در سال ۵۷ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی ‏شدم درين ‏سالهای پيری و ممنوع‏ القلمی خانه مسکونيم را که تنها مايملکم در پهنه جهان بود بفروشم و صرف معاش کنم. ‏آدميزاده‏ ام، آزاده ‏ام و دليلش همين نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشيدن جام شوکران. بگذاريد آينده گان بدانند که ‏در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردمی که دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏
*
*
با تقدیم احترام - سعیدی سیرجانی


Wednesday, April 2, 2008

دولت ِ قرآن

*
*

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم

*

*

به بهانه ی اظهارات کودکانه ی جناب «رضا فاضلی» در برنامه ی "نوید آزادی" در تلویزیون پارس، نکاتی را در پاسخ به ایشان به خاطرم رسید. ر

*

بر کسی پوشیده نیست که قرآن، وحی از جانب پرورده گار بر بنده اش« محمد» است!! البته بر کسانی چون جناب«فاضلی» این نکته صحیح نیست و از بیخ و بُن اشتباه است. ر

*

ایشان با استدلال این که من کتاب خوانده ام و با توجه به مطالعات ام سخن می گویم به آثار جناب« شجاع الدین شفا» و «شمشیری» و... اشاره می کند. فردا هم حتمن به «آیه های شیطانی» جناب «سلمان رشدی» اشاره خواهد داشت!! ایشان کار را به جایی رسانده است که قوم و نژاد عرب را به سخره می گیرد و می گوید آن ها نمی توانسته اند با توجه به این که ما پارس ها این چنین و آن چنان بوده ایم بر ما غالب شوند و به ابیات شاهنامه ی فردوسی اشاره می کند که : ر

*

ز شیر شتر خوردن و سوسمار

عرب را به جایی رسیده ست کار

که تخت کیان کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو

چو با تخت منبر برابر شود

همه جای «بوبکر» و «عُمر» شود

*

زنده نام و یاد «نادر نادر پور» در مقاله ای در مجله ی «ایران شناسی» ، _ سال دوم شماره ی دوم، تابستان 1369 خورشیدی_ در خصوص شاهنامه و فردوسی چنین می نویسد: « پیش از این گفتم که فردوسی، نیاز آنروزی ایرانیان را به احیای غرور و احراز هویت ملی، نیک می شناخت و در راه رسیدن به این مقصود، لزوم گشودن عقده ی «عرب زده گی» را نیز می دانست، اما آگاه تر از آن بود که به دادن شعار و یا گفتن دشنام، دهان بگشاید و به همین دلیل، در سراسر شاهنامه، سخن ناروایی نمی توان یافت جز یک جا، و آن هم از قول «رستم فرخ زاد» در نامه ای خطاب به برادرشر

*

سپس زنده یاد «نادرپور» ابیاتی را که ذکرشان رفت را می آورد و در ادامه می افزاید: « و این سخن تند و تیز، به یُمن مهارت«فردوسی» چنان به جای خود نشسته است که «ناسزا» تلقی نمی شود، زیرا از زبان سردار پریشانبخت دلسوخته ای است که با لحنی جانگداز، سرنوشت میهن اش را پیشگویی می کند، و از فرط خشم و اندوه، نه تنها دشمنان، بلکه هم میهنان آینده اش را نیز در خور طعن و سرزنش می شمارد: ر

*

ز دهقانان و از ترک و از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان، نه تُرک و نه تازی بود

سخن ها به کردار بازی بود

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

*

و بدین گونه می بینیم که حتا سخن ناروا در شاهنامه، لحن منطقی می پذیرد و از «شعار» به «شعور» مبدل می شود، چنان که «عرب ستیزی فردوسی» نیز، بعد از تجلی زود گذری که در ابیات بالا می کند، به صورتی استادانه در پایان بندی بخش های سه گانه ی شاهنامه ظاهر می گردد. ر

*

حالا روی سخن ام با جناب «فاضلی» است که گردن بند ِ« اهورا مزدا» بر گردن انداخته اند و با ژست ایرانی و این که از پارسیان ام و چه و چه به خیال خام اش قصه پایان می پذیرد و از فردا همه ی ملت ایران می پذیرند که هزار و چهارصد سال کلاه گشادی_ به زعم ایشان_ به سر ملت پارس رفته و این اعراب سوسمارخوار بودند که در تهاجم شان هستی و نیستی مان را بر باد دادند و حال باید به فکر چاره بود و بازگردیم به «زرتشت» و «اوستا» و... آن همه تمدن و فخر و... ر

*

نخست این که با سخره ی یک نژاد و یک قوم هیچ گاه قومی دیگر به عرش نمی رود. کما این که اگر بی حب و بغض «تاریخ ایران» را بخواهیم تحلیلی منصفانه بکنیم آن چنان آش دهن سوزی نخواهد شد. با ذکر چند مثال شمع تاریخ را روشن می کنم، چرا که باورم این است، تاریخ چون شمعی است که وقتی روشن اش کردی باید فوت کنی و بعد خاموش و به حال بنگری!! گذشته هر چه بود، بود و گذشت. داشتم داشتم حساب است. ر

*

به قبل از حمله ی اعراب اشاره می کنم که همیشه ایرانیان ناسیونالیست، سند و مدرک می آورند که چنین بوده ایم و چنان. این که ایران باستان برای خودش ابرقدرتی بوده است، هیچ شکی نیست. به روزگار« کورش کبیر» و اقدامات اش به هیچ مقدمه ای می پردازم. همه می دانیم که «منشور کورش» یکی از مایه های افتخار ما ایرانیان در «حقوق بشر» است!! خب مبارک است. ر

*

اما همین جناب «کورش» چه نیازی داشت به راستی به این همه کشورگشایی تا با «سیاست تساهل و تسامح» دیگر ملت ها را با خود همراه و همدل کند؟ غیر از این است که شهوت قدرت، «کورش» و «آخوند و مُلا» نمی شناسد؟ همه ی سلاطین در همه ی دنیا، شهوت قدرت و حکمرانی داشته اند بی تردید! «کورش کبیر» هم یکی از آن ها و این شاید به نظر بسیارانی عیب نیاید! اما همین «جناب کورش خان کبیر» به روایت «هرودت» مورخ شهیر یونانی، که آثار او یکی از منابع معتبر برای تاریخ «یونان و ایران» است، هر چند همراه با افسانه سرایی خاص اوست، اشاره دارد به این که «کورش»از «تومیریس»(Tomyris) ملکه ی «ماساژت» ها که در آن سوی سیحون به سر می برد، درخواست ازدواج کرد و چون ملکه ی مزبور این تقاضا را نپذیرفت و حتا پاسخ تحقیرآمیزی به پادشاه ایران داد، کورش کشور او را به محاصره درآورد و پسر ملکه ی مورد بحث را به اسارت گرفت که در اسارت خود را به هلاکت رساند! متعاقب آن ماساژت ها به سپاه ایران حمله نمودند که کورش در این جنگ کشته شد! می گویند ملکه تشتی را از خون کورش لبریز کرده و سر وی را درون تشت فرو برده و گفت:«خونت را به تو باز می گردانمر

*

خب جالب نیست پادشاهی در اندازه های کورش این چنین به خاطر هوس و... کشته شود؟؟ به کورش افتخار می کنیم که اولین منشور«حقوق بشر» از اوست؟ او که این چنین خوار و زبون می شود در برابر یک ملکه؟ کجای کورش جای افتخار دارد؟ آری دارد در این که ابرقدرتی چون ایران را به عرش رساند البته با سیاست خاص او که به «تساهل و تسامح» شهرت دارد. فقط همین و بس

*

به جلوتر بیاییم به زمان حمله ی «اسکندر مقدونی». به زمان «داریوش سوم»هخامنشی که یکی دیگر از شرمساریهای پادشاهان ایران زمین نقش شده است بر تارک تاریخ! او با اهل و عیال به جنگ اسکندر می رود! مورخین می گویند که انگار به پیک نیک خانواده گی رفته اند!! با صندوق های بی شمار جواهر و طلا و زیور آلات. داریوش در جنگ با اسکندر شکست سختی خورد و نوامیس اش(مادر و زنان و خواهران و دختران اش) اسیر اسکندر شدند و تعدادی از خواهران و دختران اش هم سهم سرداران اسکندر! آخر کدام آدم عاقلی به جنگ قدم می گذارد با اهل و عیال اش؟؟؟ یاد« شاملو» بزرگ سبز که پادشاه پیشین ایران را «مشنگ» خطاب کرده بود! تو نگو که اکثر پادشاهان ایران زمین مشنگ اند متاسفانه که اگر نبودند باور بفرمایید وضع اینی نبود که هست!! ر

*

باز بیاییم به جلوتر به زمان «ساسانیان» و جنبش های «مزدک و مانی»! «مانی» مبلغ دینی عصر ساسانی که طاقت ِ مُغان ساسانی که نقشی شبیه به ولایت مطلقه ی فقیه امروز را داشتند، را تاق کرده بود به دستور« بهرام ساسانی» و به تحریک «کرتیر» موبد ِموبدان در زندان کشته شد! آن یکی هم «مزدک» به دستور مستقیم «انوشیروان عادل» کشته شد! اینان به چه جرمی کشته شدند؟ غیر از این که در آن زمان یا بهتر بگوییم در هیچ دوره ی تاریخی حق آزادی بیان و عقیده نبوده ؟ اگر هم بوده است نسبی بوده و نه مطلق!! ر

*

به کدام دوره ی تاریخی «ایران زمین» می خواهیم بنازیم؟ همه یا بهتر بگویم اکثر مشاهیرمان از شعرا و نویسنده گان و پزشکان مان که بعد از ورود اسلام به ایران گل کرده اند!! از «بوعلی سینا» گرفته تا «خیام» و «رازی». از «مولوی» گرفته تا «سعدی و حافظ» و«نظامی» و «عطار». ر

*

در زمان «هخامنشیان» که آن همه باعث فخر ایرانیان ناسیونالیست است یک پزشک نامدار نمی توانید بجویید!!! پزشکان دربار همه یونانی هستند! در ساخت و معماری «تخت جمشید» مصریان و یونانیان بوده اند که خشت بر خشت نهاده اند و در واقع معماری «ایرانی» در بعد از اسلام است که نمود دارد و بس! ر

*

در واقع ایران زمان هخامنشی را من به «ایالات متحده» ی امروز شبیه می دانم که از مغزها و نُخبه گان دنیا در جهت قدرت و سلطه اش استفاده کرده است!! ر

*

شاید از بحث ام با اشاره های تاریخی دور افتادم! اما دیگر نکته ی جالب توجه برای گفتن به این ایرانیان بی هوش_ و بالاتر از نوک بینی خود را نبین مان_ این است که به اشعار شاعرانی اشاره می کنند که خود متاثر از «قرآن» هستند و جا به جا در آثارشان به وضوح و عیان و بی پرده به این موضوع_تاثیر قرآن_ اشاره دارند. از «حافظ» گرفته تا «مولوی» و« سعدی» و «عطار»!! ر

*

چیزی که نسبت به آن بی توجه هستند، این است که «اسلام حقیقی» اینی نیست که امروزه تبلیغ می شود. همان است که «حافظ» و «مولوی» قرنها پیش درد خود را فریاد کردند!! پس بروید سر خود گیرید و با استدلال های کودکانه ملتی را به بیراهه نبرید! ر

*

اسلام حقیقی جناب «فاضلی» همان است که امثال«شریعتی» و«سروش» مبلغ اش بودند و هستند! اما توصیه ی آخرم به جناب عالی این است که برای این که یک ایرانی از نوک پا تا فرق سر جلوه بفرمایید، جدا از گردن بند «اهورامزدا» نام و نام خانواده گی تان را نیز عوض کنید چون عربی است!! نمی توانید بهانه بیاورید که عوض نمی کنند! شما در یک مملکت آزاد زنده گی می کنید و چون من و ما در بند نیستید! در پایان این که همه ی انسان های دنیا «دینی و مذهبی » هستند. اصلن تعریف ساده ی دین یعنی عقیده به چیزی داشتن و خلاص ! پس شما که به چیزی اعتقاد ندارید هم آدمی دینی و مذهبی هستید و این هیچ ربطی به این که آن یکی دینی و مذهبی است و من نیستم ندارد! هر عقیده ای می شود مذهب و دین و مرام یک شخص! حتا اگر مُلحد و کافر باشد!! ر

*

عزت زیاد

*

«محمود»

*

1387/1/14