Monday, December 21, 2009

شب عاشقان بی‌دل، شب یلداست


1. شب بلند «یلدا» رسید و خلاصه با همه بی‌وقتی و گرفتاری گفتم دوسه‌خطی بنویسم. اول یلداتان مبارک و به‌شادی!

2. می‌گوید بابا این چه نثری‌ست داری؟! مثل خودت که حرف می‌زنی بنویس! می‌گویم این نثر ما نثر و زبان ویژه‌ی من است! شبیه خودم با شباهتی به فلانی و بهمانی! که آن‌ها هم به نثر و شعرشان معروف‌اند! جوری دیگر بلد نیستم باور کن!

3. امشب باید شاد بود و شاد زیست! اما این ترانه‌ی «فاجعه»‌ی داریوش منقلب‌ام کرده از بس با این روزها می‌خواند و شرح همین‌روزهاست!! پاره‌ای از ترانه را بخوانید:

بخواب ای مهربان ای يار
بخواب ای كشته‌ی بيدار
بخواب ای خفته‌ی گلگون
بخواب ای غوطه‌ور در خون

*

سکوت سرخ خاک تو

صدای نینوا دارد

در این دم‌کرده گورستان

تگرگ مرگ می‌بارد

*

مرگ آیت‌الله منتظری هر چند عده‌ای را خوش‌حال خواهد کرد اما... دیگر گفتند ننویس بابا! مگر سرت بوی قورمه سبزی می‌دهد؟؟

*

به سراغ حافظ رفتم و به نیت «یلدا» و عزیزمان از او فالی ستاندیم:

*

فکر بلبل همه آن‌است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دل‌رُبایی، همه آن نیست که عاشق بکُشند

خواجه آن‌است که باشد غمِ خدمت‌کارش.

*

صحبت عافیت‌ات گرچه خوش اُفتاد ای دل

جانب عشق عزیز است، فرو مگذارش!

بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود

این‌همه قول و غزل تعبیه در منقارش.

*

صوفی سرخوش، از این‌دست که کج کرده کُلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

ای‌که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری!

باخبرباش که سَر می‌شکند دیوارش!

...

دل حافظ که به دیدارِ تو خوگر شده بود

نازپروردِ وصال است، مَجو آزارش!

*

این ابیات بالا همه یک طرف و آن بخش‌اش که می‌گوید ای‌که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری هم یک طرف!! خلاصه حواس‌تان باشد که به ناز ما ابرو کج نکنید که با کلاه کج ما روبه‌رو خواهید بود! J

*

1388/9/30

Thursday, December 17, 2009

درباره‌ی الی... وشاعر قلب


چشم‌مان به جمال نسخه‌ی خانه‌گی «درباره‌ی الی…» هم روشن شد. راستی مگر نسخه‌ی خانه‌گی با نسخه‌ی سالن سینما فرقی دارد؟! هر چه که بود قول داده‌ایم که از این فیلم نه بد بنویسیم نه خوب! یعنی صم‌بکم! اصلن چه معنی دارد تا فیلمی می‌بینید می‌آیید تعریف یا بدش را می‌گویید؟ پس به دل‌تان بماند اگر از زیر زبان من چیزکی بیرون بکشید. اصلن شاید ما به دو دلیل نخواسته‌ایم چیزکی بنویسیم. یک دلیل‌اش این بوده اگر خواسته‌ایم تعریف کنیم، خب چیز تازه‌ای در برابر دیگران برای عرضه نداشته‌ایم و دلیل دیگر آمده‌ایم بگوییم فیلم بدی بود چرا که صحنه‌های رقص‌اش زشت و ضایع بود و…:D پس در برابر آن‌همه منتقد باید جبهه می‌گرفتیم و خلاصه یک به چند نفر نهایت نامردی بود! نبود؟! پس بی‌خیال اصلن از ما چیزی نپرسید!

*

امروز رفته بودیم نوارفروشی! این نوارفروشی‌ها انگاری هنوز وضع‌شان با کاست رونق دارد. از فروشنده پرسیدم باباجان هنوز کسی می‌خرد این کاست‌ها را؟! گفت مشتری کم شده اکثرن سی‌دی می‌برند و همه‌اش فشرده‌اش را... دیدم یک عالمه از این سی‌دی‌های روضه و نوحه هم چیده... فهمیدم که امروز روز نخست دهه‌ی محرم است و خلاصه هیات‌های عزاداری رونق دارند و خوراک‌شان این محصولات است! دیدم یک مُشت چهره‌های کریه و داغان روی جلد این سی‌دی‌ها هست! باید این چند روز را با این انکرالاصوات‌های عالم امکان به سر بریم و خلاصه لوس‌آنجلس‌نشینان خوش به سعادت‌شان که حنجره‌های بُلبلین دارند و نوحه‌خوانان درجه یک! J در نظر بگیرید اگر «تام ویتس» نوحه‌خوان بود چه می‌شد!!

*

این نمایش‌گاه عکس گذاردن بازی‌گران سی‌نما هم برای خودش داستانی دارد. البته شاید از سی‌نماگران بدین سو شتافتن زیاد هم حکایت ... با شقیقه نباشد اما به هر حال صنف عکاسان بدفُرم توی ذوق‌اش خورده که آقا جان این حرفه‌ی ماست و کسی حق ورود ندارد. از منظری دیگر اگر این دوستان عکاس حرفه‌ای سخن می‌گفتند توجیه داشت و آن این‌که چرا باید چنین سالن‌هایی با امکاناتی چنین در اختیار «هدیه تهرانی» قرار بگیرد که محبوب و مشهور است؟ چرا همین امکانات برای این صنف فراهم نیست؟ صنفی که شغل و حرفه‌اش همین است! اما از زاویه‌ای دیگر هم خیلی مسخره بود که به محض این‌که «نیکی کریمی» نمایش‌گاه‌اش تمام شد این خانم هم دست‌به‌کار شد! انگار چشم‌و‌هم‌چشمی این‌جا هم ول‌کن خانم‌ها نیست!(با پوزش از بانوان محترم اگر ما مردها چنین می‌پنداریم!!)

*

ضمنن جناب «شهیارخان قنبری» در آخرین برنامه‌اش باز برداشت حمله‌ای مسخره کرد به دو «محسن» یعنی آقایان «مخملباف» و «سازگارا» که در شماره‌ی پیش روی «اپیزود» یادداشتکی نگاشته‌ایم اگر مورد قبول درگاه مخاطبان قرار گیرد!!شاعر گفته:

قلب من اندازه‌ی مُشت منه

مُشتمُ برای تو وا می‌کنم

*

ضمنن این کارتُن بالا هیچ ربطی به مطالب نگاشته شده ندارد و این بلاگ هیچ مسئولیتی ندارد در مورد صاحب اثرش!

*

88/9/26

Tuesday, December 1, 2009

امان از شهر بی‌کتاب

خوب‌ام به لطف آفتاب هر روزه اما کجاست شبِ تیره به قول نیما که بیاویزم قبای ژنده‌ی خود را؟! از روزی که به لطف «گودر» این ستون سمت راست «تازه‌ها» را راه انداختم خواننده‌ی بلاگ‌هایی شدم و خلاصه هم چیزهایی آموختم و هم فهمیدم که بعضی‌ها از فضای بلاگ برای حرف‌های خاله‌زنکی بیش‌تر استفاده می‌برند تا حرفی که مفید دیگران هم باشد. بلاگ‌هایی که فقط گوش می‌خواهند که بشنوید امروز ما چه کردیم و چه گفتیم و کجا بودیم؟! شده دفترچه‌ی خاطرات‌شان و البته حیف وقت که آدم بنویسد دیروز مثلن توی صف تاکسی بوده و هیچ نتیجه‌ی منطقی و خلاصه هیچ تجربه‌ای به شما ندهد! البته که کسی را ملزم نکرده‌اند که آن‌جا را شما عموجان بخوان!

*

اما بسا لذت می‌بریم از بلاگ‌هایی که دست‌کم موسیقی و فیلمی به شما معرفی می‌کند و حالا گه‌گاهی هم از روزمره‌های‌اش بنویسد تازه چیزی به شما افزون می‌کند تا کم کند. خلاصه از آن‌طرف هم پلیس اینترنت به همت برادران انشاالله حساب همه را سرویس خواهد کرد و مبارک‌ها باشد. دیگر این‌که اگر وقت‌تان ارزش دارد «این‌جا» را نخوانید! نگو نگفتید!

*

ضمنن هیچ دقت کرده‌اید سال‌هاست یک کتاب درست و حسابی دست‌مان نگرفته‌ایم و هی و هی پای نت هستیم و فیلم‌های روز؟ گاهی چشم می‌دوزیم و حسرت به دل کتاب‌هایی می‌شویم که خروار خروار در کتاب‌خانه یا کُنج خانه در انتظار خوانده شدن‌اند! خداوند قسمت طواف کتاب‌ها را نصیب همه‌گی کناد!

*

1388/9/10