Sunday, March 1, 2009

در قحط‌سال مردانِ هُنر


در سه هفته‌ی گذشته در «اپیزود» نگاهی داشتم به آلبوم «معجزه‌ی خاموش» که می‌توانید در لینک‌های زیر بخوانید:

«معجزه‌ی خاموش، بخش اول»

*

«معجزه‌ی خاموش، بخش دوم»

*

«معجزه‌ی خاموش، بخش سوم»

*

البته کار من، نقد تخصصی نبود! بلکه نگاهی بود به این آلبوم از آن‌چه گمان کردم باید نوشت! خوش‌بختانه با هنرمندی طرف بودم که بسیار آگاهانه برخورد کرد و در پیامی «داریوش» عزیز برای‌ام نوشت و با همان پیام بال پروازم را به این سو نبست و باعث شد که انرژی بگیرم. بخشی از پیام او چنین بود: «نقد کردن در فرهنگ ما بسیار کم رایج است و من ممنونم از دیدگاه صادقانه ات و ازآن آموختم . تلاش من هم این است تا بتوانم با این حرفه که عاشقانه به آن دلبسته هستم آگاهانه و صادقانه برخورد کنم.»*

قصد من از گذاشتن پیام «داریوش» این بود که بگویم، من در نگاه‌ام به آلبوم‌اش بَه‌بَه و چَه‌چَه نکردم و آن‌چه نوشتم، واقعیاتی بود که دیدم. مهم‌تر هم نگاه «داریوش» به این مسئله بود که توقع‌ام از او چنین بود و بار دیگر اثبات کرد در قحط‌سالی مردان خوب، او هنوز به نظر من قله‌نشین است. درود بر او!

*

حال که سخن از نگاه و نقد شد، چند روز پیش اتفاقی مطلبی می‌خواندم در نت که مرا برد به همین یک‌سال گذشته و خواندن بعضی پُست‌های خبرنگاران و روزنامه‌نگارانی که بلاگ‌نویس هستند و گاهی از مهاجرت دوستان و هم‌صنفان خود می‌نوشتند و دل‌تنگ رفتن آن‌ها بودند. باورش برای‌ام سخت بود که آن‌همه نویسنده‌ی جوان نشریه‌ی هفته‌گی «چلچراغ» دیگر ایران نیستند و در ینگه‌ی دنیا اقامت گزید‌ه‌اند. این نام‌ها برای بسیاری از ما آشناست: «بهاران بنی‌احمدی» در پاریس، «ساناز اقتصادی‌نیا» در دبی، «آزاده عصاران» در لندن، «بزرگمهر شرف‌الدین» در لندن، «نیما اکبرپور» در لندن، «معصومه ناصری» در هلند و... آری باورش برای‌ام سخت است. البته چه خوب که این نسل سومی‌ها به آن‌سوی آب‌ها شتافتند حال به هر دلیلی و هر برهانی که داشتند تا نسلی که سی سال گذشته به آن‌جا رفته بودند و دیگر نگاه و تحلیل‌هاشان از «ایران» پوسیده و کپک‌زده است، تکانی بخورد و زنگارهاشان بریزد.*

ما به این نسل نیاز داریم تا بتواند، روزنامه‌نگاری امروز و نوین‌مان را به نسل‌های پیش از خود بشناساند. پس برای‌شان آرزوی پایداری و موفقیت در رسیدن به اهداف‌شان می‌کنیم.

این هم برای تو جانِ عزیز من که بدانی من هیچ‌وقت و هیچ‌گاه از تو آزرده نخواهم بود:

*

من با تو، تنها نیستم

تن‌ها با من، تنهاست

حال همین سپیدی‌های پُر نقش و نگار دست‌های توست

تا رسیدن به تن‌ام

تا رسیدن به گونه‌ام

آری شراب‌گونه‌ام

در موهای‌ات که امتداد تن توست

مرا غرق می‌کنی؟ در رنگ‌های شرابی موهای‌ات

مرا دفن می‌کنی؟

دوست‌ات دارم

آخرین پیاله‌ام

*

1387/12/11