Thursday, February 26, 2009

اندر احوالات یک فیلم بدِ بد

«شمال‌ایم و جنوب‌ایم»
*

نمی‌دانم چه بنام‌ام این فیلم را! به هر حال چشم‌مان به جمال یک کارگردان از نوع «ایرج قادری» میهنی روشن شد. البته این تعبیر عزیزی‌ست که در گفت‌و‌گو با او می‌گفت: سال دیگر آقای «دنیل بویل» به ایران خواهد آمد و با «ایرج قادری» فیلم مشترک خواهند ساخت!

*

از فیلم «میلیونر زاغه‌نشین» سخن می‌گویم که لینکی نیاز نیست برای‌اش بسازم که ببینید در کجای قله نشسته است که یک فیلم دست چندم با رقص و آوازهای کم‌تر نسبت به دیگر فیلم‌های درپیت هندی‌ست. اگر در این دنیا نبودیم و بعد از خواب گران برمی‌خواستیم و می‌گفتند همین فیلم هشت جایزه‌ی اسکار را درربوده، مطمئنن باورمان نمی‌شد. خوش‌بختانه دیشب که این فیلم را دیدیم، پس از آن به تماشای فیلم خوب و دیدنی «بابل» نشستیم که کمی هوا را عوض کرد. «بابل» فیلم خوبی‌ست. از بسیاری فیلم‌های صاحب ادعا بهتر است. از «آلخاندرو گونسالس» پیش از این «21 گرم» را دیده بودم. فیلمی که محشر بود. «بابل» هم در مقایسه با فیلم گذشته‌ی او فیلم بدی نیست و شما را درگیر می‌کند.

*

فقط مانده بودم که آن دخترک ژاپنی کر و لال در فیلم، مشکل‌اش در ندیده گرفته شدن از سوی اجتماع به سبب معلولیت‌اش است یا چیزی دیگر که همه جا در مواجهه با مردان می‌خواست به آن‌ها تن بسپارد(پیشنهاد هم‌خوابه‌گی از سوی دخترک بود).

*

چند روز پیش مطلبی می‌خواندم در «بلاگی» پیرامون این‌که ما ایرانی‌ها البته، چرا در نامه جواب دادن خاصه از نوع الکترونیکی‌اش(ایمیل) بد برخورد کرده و اصلن جوابی نمی‌دهیم! به راستی این فرهنگ بد و نابه‌هنجار از کجا آمده است؟ حال بگذریم از کسانی خاصه دوستان که بنابه‌دلایلی وقت و زمانی برای جواب دادن ندارند اما همه همین وضع و حکایت را دارند؟ آیا همه‌ی ایرانی‌ها وقت‌شان برای دو خط جواب نوشتن پُر است؟ دوست عزیزی را می‌شناسم که تابه‌اکنون امکان نداشته جواب نامه‌های‌ام را ندهد و اگر از دست‌اش دربرود با عذرخواهی و پوزش‌ جبران می‌کند. با این‌که می‌دانم چه‌اندازه گرفتار است. احترام به دوست و حالا هر انسانی که مخاطب شماست یک اخلاق انسانی است. باشد که یاد بگیریم اگر گرفتار هم بودیم، با یک خط جواب حال و روزمان را بنویسیم.

*

ضمنن در پُست پیش تاریخی که بر حسب عادت به هجری خورشیدی زیر هر پُست‌ام می‌آید یک ماه عقب‌تر است و با این‌که خودم بعد از نهایی شدن پُست فهمیدم، دیگر ویرایش نکردم و گذاشتم همین‌جور بماند به یادگار که گاهی عاشقی تا کجاها که نمی‌رود. ((:

*

و حالا این روزها این بند از ترانه‌ی «شب‌تاب» اثر «شهیار قنبری» با اجرای «داریوش» مدام در گوش‌ام می‌خواند:

*

در این خوابِ بدِ بد

من و تو خوبِ خوب‌ایم!

من و تو شرق و غرب‌ایم

شمال‌ایم و جنوب‌ایم!

*

1387/12/8