Thursday, March 19, 2009

نرم‌نرمک می‌رسد اینک بهار


«می‌رسد اینک بهار»

*

بهار هم رسید و سال، دگر بار نو شد! در این فصلی که پیش رو داریم طبیعت جامه‌ی سبزی می‌پوشد و باید سپاس‌گزار زمستانِ برفی و بارانی باشد که حال به ضیافت سبزی و شادابی نشسته است!

*

من بین همه‌ی فصل‌های خدا، زمستان را دوست‌تر می‌دارم! هر چند هر فصلی هم‌چون هر رنگی زیبایی منحصربه‌فردی دارد! برای من هم زمستان بزرگ‌ترین شاه‌کار خداست! فصلِ باران و برف و سرما و کولاک و... فصل باریدن نعمات و لطف از آسمان!

*

ای بهار بدان هر چه داری از فصل زمستان‌ست! حال اگر از سوز سرما به اکراه حتا سلام‌مان را جواب نمی‌دهند، غمی نیست که سرما به قول «اخوان» سخت سوزان‌ست و زمستان‌ست!

*

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

(مشیری)

*

بهار آغوش‌اش را به سوی‌مان گشوده و شادمانه و مستانه کامی بستانیم تا پیش از آن‌که به قول «حافظ» کاسه‌ی سرهامان، خاک شود!

*

خیز و در کاسه‌ی زر آب طرب‌ناک انداز

پیش‌تر زان‌که شود کاسه‌ی سر خاک، انداز

*

زمستان بار بست و رفت تا سال دگر و دیدار دگر! حال این تو و اینک در رسیدن بهار و سبزی و عشق! در آن کوش خوش‌دل باشی، «حافظ» گفت و چه خوش گفت!

*

هر چه‌قدر قلم برقصانیم و از این شاعر و آن سخن‌ور شاهد بیاوریم که چنین نوشت و چنان گفت، تا خود برنخیزی و تن به صحرا نبری، حظ تماشایی نچشیده‌ای!

*

از بهار

حظّ تماشایی نچشیدیم

که قفس

باغ را پژمرده می‌کند.

(شاملو)

*

***

*

راست‌اش این متن کوتاهِ بالا یا به گفته‌ی امروزی‌ها و خاصه این پایان‌سالی‌ها، بهاریه را من برای فردا نوشته بودم و حالا تا پایان سال کمتر از بیست‌و‌چهار ساعت فاصله داریم! از آن‌جایی که هنگام تحویل سال در کنار خانواده نیستم به مانند سال پیش و البته انگاری این تقدیر هر ساله‌ی من است، گفت‌ام علارغم خواسته‌ام پیشاپیش نوروز را به یکایک شما خواننده‌گان این پنجره‌ی کوچک تبریک بگویم! سال‌تان همراه با عشق و شور و شادی همراه باد!

*

راست‌اش را بخواهید من هنگام تحویل سال زیاد هم خوش‌حال نیستم، شاد نیستم! چرا که نوستالژی وقتی هجوم می‌آورد و شما را به گذشته پرتاب می‌کند عجیب دل‌ام می‌گیرد! خاصه سالی را که پشت‌سر گذاشته‌ای سالی خوب و خوش بوده باشد و هرگز نخواهی آن‌همه خاطره را پشت سر بگذاری! نخواهی به خودت بقبولانی که دیگر تمام و تمام! و حالا چه سخت است آدم دوره کند خودش را در یک سال! سخت است و من یکی طاقت‌اش را ندارم.

*

و حال این تکه‌هایی از باران واژه‌ها برای تعریف خودم که می‌دانم خواننده‌ی همیشه‌گی‌اش هستی:

*

چه خوب شاعر نیستم

تا در این وقت باقیمانده

برای‌ات رویا ببافم

دروغ‌های راست‌گونه بگویم

*

چه خوب شاعر نیستم

تا در این وقت باقیمانده

سیگاری بگیرانم

و

در عکس، ژستِ بزرگی و روشنی

*

چه خوب مسافری هستم

در ایستگاهِ آخر

که تویی

و

قطاری سوت‌زنان به مقصد می‌رسد

و من باور می‌کنم تو را!

*

چه خوب شاعر نیستم

تا تو را تنها بگذارم

و با شعر خلوت کنم

*

کاش عاشق نبودم

دست‌کم می‌شد، شاعر بمانم

کاش

کاش

شاعر بودم

تا شعرهای‌ام را خوش‌عطر می‌کردی

و همیشه لبخندت آفتابی بود که قلم‌ام را

آتش می‌زد!

*

*

1387/12/29