Wednesday, April 2, 2008

دولت ِ قرآن

*
*

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم

*

*

به بهانه ی اظهارات کودکانه ی جناب «رضا فاضلی» در برنامه ی "نوید آزادی" در تلویزیون پارس، نکاتی را در پاسخ به ایشان به خاطرم رسید. ر

*

بر کسی پوشیده نیست که قرآن، وحی از جانب پرورده گار بر بنده اش« محمد» است!! البته بر کسانی چون جناب«فاضلی» این نکته صحیح نیست و از بیخ و بُن اشتباه است. ر

*

ایشان با استدلال این که من کتاب خوانده ام و با توجه به مطالعات ام سخن می گویم به آثار جناب« شجاع الدین شفا» و «شمشیری» و... اشاره می کند. فردا هم حتمن به «آیه های شیطانی» جناب «سلمان رشدی» اشاره خواهد داشت!! ایشان کار را به جایی رسانده است که قوم و نژاد عرب را به سخره می گیرد و می گوید آن ها نمی توانسته اند با توجه به این که ما پارس ها این چنین و آن چنان بوده ایم بر ما غالب شوند و به ابیات شاهنامه ی فردوسی اشاره می کند که : ر

*

ز شیر شتر خوردن و سوسمار

عرب را به جایی رسیده ست کار

که تخت کیان کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو

چو با تخت منبر برابر شود

همه جای «بوبکر» و «عُمر» شود

*

زنده نام و یاد «نادر نادر پور» در مقاله ای در مجله ی «ایران شناسی» ، _ سال دوم شماره ی دوم، تابستان 1369 خورشیدی_ در خصوص شاهنامه و فردوسی چنین می نویسد: « پیش از این گفتم که فردوسی، نیاز آنروزی ایرانیان را به احیای غرور و احراز هویت ملی، نیک می شناخت و در راه رسیدن به این مقصود، لزوم گشودن عقده ی «عرب زده گی» را نیز می دانست، اما آگاه تر از آن بود که به دادن شعار و یا گفتن دشنام، دهان بگشاید و به همین دلیل، در سراسر شاهنامه، سخن ناروایی نمی توان یافت جز یک جا، و آن هم از قول «رستم فرخ زاد» در نامه ای خطاب به برادرشر

*

سپس زنده یاد «نادرپور» ابیاتی را که ذکرشان رفت را می آورد و در ادامه می افزاید: « و این سخن تند و تیز، به یُمن مهارت«فردوسی» چنان به جای خود نشسته است که «ناسزا» تلقی نمی شود، زیرا از زبان سردار پریشانبخت دلسوخته ای است که با لحنی جانگداز، سرنوشت میهن اش را پیشگویی می کند، و از فرط خشم و اندوه، نه تنها دشمنان، بلکه هم میهنان آینده اش را نیز در خور طعن و سرزنش می شمارد: ر

*

ز دهقانان و از ترک و از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان، نه تُرک و نه تازی بود

سخن ها به کردار بازی بود

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

*

و بدین گونه می بینیم که حتا سخن ناروا در شاهنامه، لحن منطقی می پذیرد و از «شعار» به «شعور» مبدل می شود، چنان که «عرب ستیزی فردوسی» نیز، بعد از تجلی زود گذری که در ابیات بالا می کند، به صورتی استادانه در پایان بندی بخش های سه گانه ی شاهنامه ظاهر می گردد. ر

*

حالا روی سخن ام با جناب «فاضلی» است که گردن بند ِ« اهورا مزدا» بر گردن انداخته اند و با ژست ایرانی و این که از پارسیان ام و چه و چه به خیال خام اش قصه پایان می پذیرد و از فردا همه ی ملت ایران می پذیرند که هزار و چهارصد سال کلاه گشادی_ به زعم ایشان_ به سر ملت پارس رفته و این اعراب سوسمارخوار بودند که در تهاجم شان هستی و نیستی مان را بر باد دادند و حال باید به فکر چاره بود و بازگردیم به «زرتشت» و «اوستا» و... آن همه تمدن و فخر و... ر

*

نخست این که با سخره ی یک نژاد و یک قوم هیچ گاه قومی دیگر به عرش نمی رود. کما این که اگر بی حب و بغض «تاریخ ایران» را بخواهیم تحلیلی منصفانه بکنیم آن چنان آش دهن سوزی نخواهد شد. با ذکر چند مثال شمع تاریخ را روشن می کنم، چرا که باورم این است، تاریخ چون شمعی است که وقتی روشن اش کردی باید فوت کنی و بعد خاموش و به حال بنگری!! گذشته هر چه بود، بود و گذشت. داشتم داشتم حساب است. ر

*

به قبل از حمله ی اعراب اشاره می کنم که همیشه ایرانیان ناسیونالیست، سند و مدرک می آورند که چنین بوده ایم و چنان. این که ایران باستان برای خودش ابرقدرتی بوده است، هیچ شکی نیست. به روزگار« کورش کبیر» و اقدامات اش به هیچ مقدمه ای می پردازم. همه می دانیم که «منشور کورش» یکی از مایه های افتخار ما ایرانیان در «حقوق بشر» است!! خب مبارک است. ر

*

اما همین جناب «کورش» چه نیازی داشت به راستی به این همه کشورگشایی تا با «سیاست تساهل و تسامح» دیگر ملت ها را با خود همراه و همدل کند؟ غیر از این است که شهوت قدرت، «کورش» و «آخوند و مُلا» نمی شناسد؟ همه ی سلاطین در همه ی دنیا، شهوت قدرت و حکمرانی داشته اند بی تردید! «کورش کبیر» هم یکی از آن ها و این شاید به نظر بسیارانی عیب نیاید! اما همین «جناب کورش خان کبیر» به روایت «هرودت» مورخ شهیر یونانی، که آثار او یکی از منابع معتبر برای تاریخ «یونان و ایران» است، هر چند همراه با افسانه سرایی خاص اوست، اشاره دارد به این که «کورش»از «تومیریس»(Tomyris) ملکه ی «ماساژت» ها که در آن سوی سیحون به سر می برد، درخواست ازدواج کرد و چون ملکه ی مزبور این تقاضا را نپذیرفت و حتا پاسخ تحقیرآمیزی به پادشاه ایران داد، کورش کشور او را به محاصره درآورد و پسر ملکه ی مورد بحث را به اسارت گرفت که در اسارت خود را به هلاکت رساند! متعاقب آن ماساژت ها به سپاه ایران حمله نمودند که کورش در این جنگ کشته شد! می گویند ملکه تشتی را از خون کورش لبریز کرده و سر وی را درون تشت فرو برده و گفت:«خونت را به تو باز می گردانمر

*

خب جالب نیست پادشاهی در اندازه های کورش این چنین به خاطر هوس و... کشته شود؟؟ به کورش افتخار می کنیم که اولین منشور«حقوق بشر» از اوست؟ او که این چنین خوار و زبون می شود در برابر یک ملکه؟ کجای کورش جای افتخار دارد؟ آری دارد در این که ابرقدرتی چون ایران را به عرش رساند البته با سیاست خاص او که به «تساهل و تسامح» شهرت دارد. فقط همین و بس

*

به جلوتر بیاییم به زمان حمله ی «اسکندر مقدونی». به زمان «داریوش سوم»هخامنشی که یکی دیگر از شرمساریهای پادشاهان ایران زمین نقش شده است بر تارک تاریخ! او با اهل و عیال به جنگ اسکندر می رود! مورخین می گویند که انگار به پیک نیک خانواده گی رفته اند!! با صندوق های بی شمار جواهر و طلا و زیور آلات. داریوش در جنگ با اسکندر شکست سختی خورد و نوامیس اش(مادر و زنان و خواهران و دختران اش) اسیر اسکندر شدند و تعدادی از خواهران و دختران اش هم سهم سرداران اسکندر! آخر کدام آدم عاقلی به جنگ قدم می گذارد با اهل و عیال اش؟؟؟ یاد« شاملو» بزرگ سبز که پادشاه پیشین ایران را «مشنگ» خطاب کرده بود! تو نگو که اکثر پادشاهان ایران زمین مشنگ اند متاسفانه که اگر نبودند باور بفرمایید وضع اینی نبود که هست!! ر

*

باز بیاییم به جلوتر به زمان «ساسانیان» و جنبش های «مزدک و مانی»! «مانی» مبلغ دینی عصر ساسانی که طاقت ِ مُغان ساسانی که نقشی شبیه به ولایت مطلقه ی فقیه امروز را داشتند، را تاق کرده بود به دستور« بهرام ساسانی» و به تحریک «کرتیر» موبد ِموبدان در زندان کشته شد! آن یکی هم «مزدک» به دستور مستقیم «انوشیروان عادل» کشته شد! اینان به چه جرمی کشته شدند؟ غیر از این که در آن زمان یا بهتر بگوییم در هیچ دوره ی تاریخی حق آزادی بیان و عقیده نبوده ؟ اگر هم بوده است نسبی بوده و نه مطلق!! ر

*

به کدام دوره ی تاریخی «ایران زمین» می خواهیم بنازیم؟ همه یا بهتر بگویم اکثر مشاهیرمان از شعرا و نویسنده گان و پزشکان مان که بعد از ورود اسلام به ایران گل کرده اند!! از «بوعلی سینا» گرفته تا «خیام» و «رازی». از «مولوی» گرفته تا «سعدی و حافظ» و«نظامی» و «عطار». ر

*

در زمان «هخامنشیان» که آن همه باعث فخر ایرانیان ناسیونالیست است یک پزشک نامدار نمی توانید بجویید!!! پزشکان دربار همه یونانی هستند! در ساخت و معماری «تخت جمشید» مصریان و یونانیان بوده اند که خشت بر خشت نهاده اند و در واقع معماری «ایرانی» در بعد از اسلام است که نمود دارد و بس! ر

*

در واقع ایران زمان هخامنشی را من به «ایالات متحده» ی امروز شبیه می دانم که از مغزها و نُخبه گان دنیا در جهت قدرت و سلطه اش استفاده کرده است!! ر

*

شاید از بحث ام با اشاره های تاریخی دور افتادم! اما دیگر نکته ی جالب توجه برای گفتن به این ایرانیان بی هوش_ و بالاتر از نوک بینی خود را نبین مان_ این است که به اشعار شاعرانی اشاره می کنند که خود متاثر از «قرآن» هستند و جا به جا در آثارشان به وضوح و عیان و بی پرده به این موضوع_تاثیر قرآن_ اشاره دارند. از «حافظ» گرفته تا «مولوی» و« سعدی» و «عطار»!! ر

*

چیزی که نسبت به آن بی توجه هستند، این است که «اسلام حقیقی» اینی نیست که امروزه تبلیغ می شود. همان است که «حافظ» و «مولوی» قرنها پیش درد خود را فریاد کردند!! پس بروید سر خود گیرید و با استدلال های کودکانه ملتی را به بیراهه نبرید! ر

*

اسلام حقیقی جناب «فاضلی» همان است که امثال«شریعتی» و«سروش» مبلغ اش بودند و هستند! اما توصیه ی آخرم به جناب عالی این است که برای این که یک ایرانی از نوک پا تا فرق سر جلوه بفرمایید، جدا از گردن بند «اهورامزدا» نام و نام خانواده گی تان را نیز عوض کنید چون عربی است!! نمی توانید بهانه بیاورید که عوض نمی کنند! شما در یک مملکت آزاد زنده گی می کنید و چون من و ما در بند نیستید! در پایان این که همه ی انسان های دنیا «دینی و مذهبی » هستند. اصلن تعریف ساده ی دین یعنی عقیده به چیزی داشتن و خلاص ! پس شما که به چیزی اعتقاد ندارید هم آدمی دینی و مذهبی هستید و این هیچ ربطی به این که آن یکی دینی و مذهبی است و من نیستم ندارد! هر عقیده ای می شود مذهب و دین و مرام یک شخص! حتا اگر مُلحد و کافر باشد!! ر

*

عزت زیاد

*

«محمود»

*

1387/1/14