Saturday, January 12, 2008

از ماست که بر ماست

از ماست که بر ماست
*
*
*
ناخودآگاه و به عادت تاریخی ما ایرانیان ، هرگاه نامی از چنگیز و البته قوم مغول به زبان می آید ، پرده ای از خون و کُشت و کشتاردر ذهنمان نقش می بندد !! به راستی چرا؟ چرا گمان برمان داشته است که قوم مغول و خانشان که " تموچین " یا همان " چنگیز " نام داشت ، بی رحم بوده اند ؟
*
آنچه که تاریخ روایت می کند ، بدین گونه است که مغولان همسایه ی شمال شرقی ایران ِ آن روزگار بوده اند . در عهد " محمد خوارزمشاه " و این پادشاه ِ خوارزمی که در قرن هفتم بر ایران حکومت می کرد و آنقدر مغرور و مستبد بود که از خلیفه ی بغداد که از بنی عباسیان بود ، فرمان نمی گرفت و سر خود داشت و فرمان خود می راند و مادرش " ترکان خاتون " هم برای خود حکومتی داشت و یال و کوپالی ، چنان بی تدبیری در تاریخ به خرج دادند که ایران فقط یکبار در زمان حمله ی اسکندر مقدونی به خود دیده بود و در زمان" داریوش سوم" هخامنشی . ر
*
اما این بی تدبیری که عاقبتش حمله ی چنگیزخان به ایران بود از کجا آغاز شد؟ و چرا امروز من که خواننده ی تاریخم به ضرس قاطع می گویم : از ماست که بر ماست !! ر
*
آری ، قوم مغول که با تصرفاتشان به شمال شرق ایران رسیده بودند و می خواستند با ایران مناسبات تجاری و بازرگانی داشته باشند ، سه نماینده از سوی چنگیز خان روانه ی ایران می شود ، این سه نماینده پیامی را هم از سوی چنگیز خان به " محمد شاه خوارزمی " تقدیم می کنند که محتوا و خلاصه ی پیام این چنین بود : «بزرگی تو بر من پوشیده نیست و فراخی ممالک ترا می دانم و نفاذ حکم ترا در اکثر اقالیم می شنوم و با تو صلح کردن را از واجبات می شمرم و تو به مانند فرزند منی و بر تو پوشیده نیست که چین را گرفتم و بلاد ترک که بدان متصل است در حوزه ی تصرف درآوردم و تو بهتر از همه می دانی که ولایت من لشکر و سیم و زر است و هر که را این مملکت باشد از سایر ممالک بی نیاز شود . اگر مصلحت دانی راه بر بازرگانان از هر دو جانب گشاده داریم تا منافع آن به عموم خلق عاید شود». ر
*
از این پیام به ساده گی می توان دریافت که چنگیز خان مغول هرگز قصد حمله یا دست درازی به ایران را نداشته است و بلعکس ، خواستار روابط تجاری و بازرگانی با ایران بوده است . اما شاه ایران از پیام چنگیز خان که او را فرزند خود خوانده برآشفته شده و خطاب به یکی از حاملان پیام که از قضا هر سه هم ایرانی بودند ، می گوید : « آن ملعون که باشد که مرا فرزند خود خطاب کرده است؟» . ر
*
سرانجام علارغم خشمی که از کله ی پوک شاه وقت برخاسته بود ، نماینده گان چنگیزخان را با جواب مساعد بازپس فرستاد . ر
*
خوب تجاری از سوی خوارزمشاه به مغولستان رهسپار شدند و از سوی چنگیزخان دستور آمد که به بهترین شکل ممکن از آنها پذیرایی شود !! اما وقتی که تجار ایرانی کالاهای خود بر آنها عرضه داشتند قیمت را بسیار گرانتر از حد معمول گفتند . چنگیز که از وضع بازار بین المللی آگاه بود از این بی انصافی و شاید سوءاستفاده خشمگین شد و دستور داد اجناسی از همان جنس و شاید نفیس تر آوردند و به ایشان گفت : « ما نه تنها از این نوع کالا دیده ایم بلکه خزاین ما انباشته از آنهاست و قیمتشان را نیز می دانیم » . ر
*
ولی بیش از این چنگیزخان عکس العملی نشان نداد و سرانجام بازرگانان ایرانی که خاطره ای خوش برجای نگذاشته بودند ، به ایران بازگشتند . ر
*
چنگیزخان در تاریخ پرفراز و نشیبش نشان داده بود که به وقت مصلحت می تواند بر خشم خود مسلط شود و به همین خاطر به منظور ادامه ی روابط دوستانه از میان بازرگانان مسلمان شهرهای گوناگون ماوراءالنهر چهارصد و پنجاه تن را انتخاب کرده و در هر دسته یک فرد مغولی را به منزله ی همراه برگزید و به این ترتیب یک هیات بازرگانی را با کالاهای نفیس روانه ی ایران گردانید . ر
*
بازرگانان به اولین شهر مرزی آن روزگار یعنی " اُترار" رسیدند که حاکمی داشت به نام " غایرخان " . این حاکم خویشاوند نزدیک محمد خوارزمشاه بود که از جانب مادر شاه نسبتی داشت . او که طمع در اجناس پر زرق و برق و گرانبها بسته بود و ضمنن از شایعات دستگاه چنگیزخان مبنی بر ابهت و قدرت او ، خشمناک بود ، تصمیم بر گوشمالی دادن بازرگانان گرفت و این بهانه اینگونه آغاز شد که در جمع یکی از بازرگانان او را به نام اصلی اش ، " ینال خان " خطاب کرد . او این خطاب را توهینی به خود تلقی کرده و دستوربه نابودی گروه داد . همه را به جز یک تن که گریخت و همو خبر را به چنگیزخان مغول برد ، قتل عام کردند . ر
*
این خبر ، چنگیزخان را بسیار خشمگین کرد و بسیار متاثر شد !! اما بنا به خصلتش خونسردی خود را حفظ کرد . و سه رسول به نزد خوارزمشاه فرستاد که مسبب واقعه را برای مجازات نزدش فرستد ولی خوارزمشاه به سبب اینکه " غایرخان " از خویشان مادرش بود و دیگر اینکه اندیشید اگر به ملایمت جواب دهد ، حمل بر ضعف شاه خواهد بود ،رسول چنگیزخان را کشت و آن دو تن را نیز ریش تراشید . در نزد مغولان " سفیر " مصونیت تقدس آمیزی داشت و این کار شاه یک اهانت بزرگ به حساب می آمد و روایت می کنند که چنگیزخان مغول با شنیدن این خبر از شدت خشم و نفرت گریست . ر
*
اما بدانیم که در نزد قوم مغول انتقام نقشی عمده و اساسی در جامعه ایفا می کند . تا آن زمان هرگز اتفاق نیفتاده بود که مغولی ولو به قیمت جانش و حتا خانواده و ایلش از گرفتن انتقام سرباز زده باشد . حتا اگر این انتقام در زمان حادثه میسر نمی شد به نسلهای بعد می رسید . ر
*
*
تا اینجا دانسته شد که این ایرانیان ترک تبار بودند که با غرور و بی درایتی محض ، آتش فتنه ای را روشن کردند که یک قرن دامن ایرانیان را گرفت !! این درس تاریخی مرا به امروز کشانده است که می بینم تن مان بدجور در منطقه می خارد . حکایت درگیری لفظی یک قایق نحیف موتوری سپاه با یک ناوجنگی آمریکایی را این روزها همه شنیده اید !! ر
*
راستی شما که خواننده ی این سطور هستید ، اگر جای مغولان بودید چه می کردید؟ ضمن اینکه بعد از حرکت مغولان جهت حمله و گوشمالی دادن خوارزمشاه ، هر شهری که مقاومت نکرده و خود را تسلیم کرده بود ، مغولان کاری به قتل و کشتار ساکنین شهر نداشته اند و فقط کینه ی دولتیان وقت را بر دل داشته اند و همانها را به صلابه می کشیدند و اگر شهری مقاومت می کرد را زیر سُم اسبانشان له می کردند . ر
*
تازه در نظر داشته باشید که این مسلمانان بودند که چنین کردند با مغولان و زمینه ی آن حمله ی وحشیانه را تدارک دیدند !! چنگیزخان در جایی بعد از آنکه پی به خصلت مسلمانان و شیوخ می برد ، چنین می گوید : « اگر چه ملت و دین اسلام اختتام ملک و ادیان است ، اما مسلمانان بدترین امت و نازلترین قومند ». ر
*
ضمن اینکه در نزد قوم مغول دروغ و دروغگویی و دورویی از جمله مذمومترین خصایل است . این را از آن رو نقل می کنم که شهرهایی هم بودند که به استقبال مغول می رفتند و امان می گرفتند ولی با تحریک شیخان و بزرگان دینی دوباره می شوریدند که با واکنش مغول روبرو می شدند و در واقع چنگیز خان پی برد که مسلمانان آنچه را که ادعا می کنند ، نیستند . ر
*
هنوز هم در بر همان پاشنه ی قرن هفتم انگار می چرخد !! هنوز بی درایتی و بی تدبیری موج می زند و خون می خواهد . ر
**
*ر « محمود » ر
*
بیست و سوم دی ماه 86 خورشیدی