وقتی از در نشد از دیوار و پنجره میآید. این یک اصل است. شمارهی دوم "نافه" بیانگر همین موضوع است. وقتی سالها پیش، آقا مخالفت خود را با نویسندهی "کلیدر" ابراز میکند و این را جدیدن جناب مهاجرانی گفته است در دفاع از خود نسبت به پخش فرازهایی ساختهگی از اینکه او فلان و بهمان است. حال جریدهی "نافه" که بهدست توانمند یاران دیروز "شهروند" و "ایراندخت" و پیشترها "شرق" اداره میشود، بخشهای نخست رُمان "دولتآبادی" را چاپ کرده تا خاری باشد در چشم...
*
تصویر استوار دولتآبادی با خندهای به ریش آقایان هم مزین بر جلد است. شاید آقایان "زوال کُلنل" را جوری دیگر تعبیر کردهاند. خدا عالم است.
*
حیفام آمد از "مسعود بهنود" و کتاب تازهاش(کوزهی بشکسته) که زوال سلسلهی پهلوی به قلم و نثر شیوای اوست را روایت نکنم. آلیس دخترک انگلیسی که روزگاری یارغار محمدرضای جوان در سوییس بوده قهرمانیست که دیگر بار میرود از زنانی حکایت کند که همیشه پایشان به قصههای بهنود باز است. این کتاب و خواندناش برای هر کسی که نکات تاریخی را لذت میبرد واجب است.
*
یارویی که در پُستهای قبلی خودش را جرواجر کرد که بگوید فلانی نیستام هر چه بیشتر پیش رفت اثبات کرد خود ناداناش است. دیگر نه کامنتی از او نشر خواهد شد و نه اینجا را بخواند. به قول قدما برود به درک!! گوشهایات را خوب باز کن آقای پروست! آقای بکت! J درکه نه، به درک!
*
1389/5/24