Friday, April 9, 2010

برخیز عباس پیکاسو

امروز صبح با روشن کردن سلفون‌ام با پیامکی از دوستی روبه‌رو شدم که برگردان ترانه‌ی (Rise up) جناب شهیار قنبری را از من طلب می‌کرد. باورم نمی‌شد چند سال پیش برگردان این کار را با سلفون رکورد کرده بودم و هنوز در پوشه‌ای جادویی داشتم‌اش! چیزی که در این پوشه بود منتهی به این برگردان نمی‌شد و فایل‌هایی دیگر هم از کامنت‌هایی بود که باز گمان نمی‌بردم روزی مرا به گذشته‌ها ببرد. از جمله کامنتی که در پُستی گذاشته بودم که کسی آمده بود با متنی به اسم نقد ترانه‌ی "اتاق من" از شهیار... اما ابتدا این کامنت مرا بخوانید:

*

نقل‌قولی کوتاه از عباس معروفی، داستان‌نویس و سردبیر پیشین گردون:

*

داستان‌نويس اجازه دارد هر واژه و تصوير و گفت‌وگويی را هنرمندانه به کار گيرد. هرچند که می‌گويند تصوير کردن اندام زن در داستان و رمان حرام است، اما واژه‌ی ممنوع برای داستان‌نويس ممنوع است، به شرطی که برای استفاده از هر چيزی دليل داشته باشد.

*

مسئله‌ی انحرافی ديگر، خودفريب‌کاری است. يک فريب‌کاری مرعوب‌کننده که من به آن می‌گويم فریب‌کاری کوبیستی! حتمن ديده‌ايد نقاشانی که بلد نيستند دست يا اسب بکشند، اما تابلوهای کوبيستی می‌کشند و بيننده را ناآگاه و عقب‌افتاده و اُمُل می‌خوانند يا مثل شاعرانی که بدون آگاهی از افاعيل و بحور شعر، يک‌باره شعر سپيد و حجم می‌سرايند، و ديگران را متهم به بی‌شعوری می‌کنند و يا مثل نويسنده‌گانی که مقالاتی در باب پساپست‌مدرنيسم صادر می‌کنند، و به تو می‌خندند که داستان سرت نمی‌شود اينجا دقيقن جايی است که هم نويسنده و هم خواننده نبايد مرعوب تعريف‌های دَهن‌پرکن و شعارهای فريب‌کاران باشند: بابا اروپايی باش!!!!!

*

آر... خوبم

هنوز با من از بارت و دگران بگو

و جالب‌تر این‌که نوشته‌ای:

*

چه کنم که از پانوشت بدم می‌آید؟

مثال‌ها واقعن این‌قدر حیاتی شده‌اند؟! من راست‌اش از توضیح و پانوشت فراری هست‌ام و بابت همین طوری مثال‌ها رو انتخاب کردم که اگر هم کسی چیزی دست‌گیرش نشد خیلی لطمه نخورد و بدون آن‌ها هم راه باز باشد و اگر کسی چیزی دست‌گیرش شد راحت‌تر شنا بکند. یعنی یک‌جور پوان ِ پلوس بود نه یک پوان ِ لازم...

__________

به گمانت این همان فرار کوبیستی نیست؟؟؟؟

حالا بگو محمود می‌خواهد مُچ مرا بگیرد که این‌بار بیش‌تر خواهم خندید

دوست خوب‌ام امیدوارم که ناسزایی چیزی با آن زبان و متن نثارم نکنی که دست به دامن بورخس و بارت و دریدا شوم! از متر و معیار جهانی هم هر چه سخن بگویی، فقط به کوچه زده‌ای چرا که متن عیان‌تر از آن‌است‌که در پشت دریدا و بارت قایم‌اش کنیم و تازه اگر قایم شود که دیگر از آن ِآر... نیست، هست؟

*

باقی بقایت

*

_________________

این کامنت من بود و در جوابی مفصل آن شخص چنین نوشت:

*

هی هم‌شهری!

جدن دارد خسته‌کننده می‌شود! تو مقصودت چیست؟! این‌که من پشت دیگران قایم می‌شوم و کم‌سوادی‌ام را می‌چسبانم به ماتحت ِ آدم‌های بزرگ؟! که زبانم فلان است و بلد نیستم و خنده‌دار است؟! خب چرا این را این‌قدر بد می‌گویی؟! به همین راحتی بگو! این‌همه اشاره و کنایه لازم نیست. من این ریش‌خند‌ها را از روز اول دست‌قیچی دارم می‌شنوم و از آدم‌های مختلف هم می‌شنوم. ( هر چند که گور بابای ریش‌خند هم کرده و من یکی کار خودم را همان‌طور که خوش دارم انجام می‌دهم)

*

همه‌اش در بست قبول!
پاینده باد دم و دست‌گاه دایناسور‌ها!

*

گِل‌آب‌ای که فلان ِ داستان‌نویسی‌اش هنوز معروفی باشد یا دولت‌آبادی و فلان‌ شعرش یک بابایی مثل سپانلو، پاینده باد.( و بعد لابد مرده باد بر استعداد‌های فراموش‌شده‌ای مثل نعلبندیان - مثل آوانسیان و...) یاروهایی مثل تو هم باشند بیخ ریش ِ اروتیک معروفی‌وار که از نوشتن اسم عضو تناسلی‌اش تو داستان خجالت می‌کشد و اخلاق‌کار است و نرینه است( درود بر رویای نازنین و آن متن درخشان در پاسخ به چرندیات معروفی! )و منتها می‌بنددش به قضیه‌ِ معصومیت و زیبایی!

*

هیچ چیز بامزه‌تر از این عبارت فریب کوبیستی نیست!

یک راننده‌ی سرویس مدرسه‌ای داشتیم که هر وقت می‌خواست کسی را دست بیندازد به‌ش می‌گفت "پیکاسو"!لابد از اسلاف معروفی و رفقاش و تو بوده هم‌شهری!
و البته یادم من نمی‌رود که یک هیولایی مثل بیکن هم وقتی می‌خواهد از تاثیر‌گذارترین آدم زندگی‌اش حرف بزند می‌گوید : بعد از پیکاسو نمی‌دانم از چه کسی نام ببرم!

پاینده دم و دست‌گاه نوچه‌پروری هنربند ایرانی با تولیداتی به این شکل و شمایل!

==========


از متر و معیار جهانی هم هر چه سخن بگویی ،فقط به کوچه زده‌ای چرا که متن عیان‌تر از آن‌است‌که در پشت دریدا و بارت قایم‌اش کنیم و تازه اگر قایم شود که دیگر از آن ِآر... نیست، هست؟

-----

باشد هم‌شهری! از متر و معیار ولایت شما حرف خواهیم زد! منتها نه این‌جا، یک‌جای دیگر. یک جای شایسته‌تر! حمام زنانه‌ای، در پشتی مسجدی، جایی‌!

==========

پ.ن : وقتی قضیه از پهلوی چپ ِ " حرف" بیرون می‌آید و می‌شود " اتهام" من خوش ندارم که با حرف‌های درست ادامه بدهم. من از مرز‌های دیگران حرف می‌زنم و کار‌هایی که کرده‌اند و درس‌هایی که میخ کرده‌اند و جدن گمان کردم که انتقاد حرفه‌ای‌ست و سعی کردم حرفه‌ای جواب بدهم. یعنی از آدم‌هایی که ازشان چیز یاد گرفته‌ام و دوست‌شان داشته‌ام گلو بیاورم. من گویا یک‌قدری زیاده "اوپن‌سورس" هستم. بعد یک یارویی پی لودگی و "اهه اهه" کردن است و با این مغلطه که چون تو متن‌ت عیان است نمی‌شود پشت دریدا قایم‌ش کرد جلو می‌آید و آدم حوصله‌ش سر می‌رود. پشت؟! قایم؟!

نکته: یارویی که گفتم، بالاتر گفته بود ژانر بندی متن‌ها و فهمیدن‌شان و بعد که گفتیم آن رفقای دیگر اصولن همه‌ی فکرشان حمله به این قضیه است و ما هم کارشان را دوست داشته‌ایم، قضیه‌ی ژانر و کوشان - که مثل همه‌ی روشن‌فکران وطنی مصرف کننده‌ی ایده‌های تاریخ-مصرف-گذشته است - فراموش می‌شود و کار به تیشه‌کشی و "خودتی" می‌رسد چون آقای معروفی گفته هر کس گفت "ف" شما یک‌وقت نروید فرحزاد چون این‌ها همه‌ش فریب کوبیستی است و غرب‌زدگی است و کار بچه‌هاست و آدم‌های وطن‌پرست و جدی نباید طرف‌های فرحزاد پیداشان بشود! [شلیک خنده] - جای حامد خالی)
*
خلاصه که از همه‌ی رفقای دیگر که داشتند حرف‌های جدی می‌زدند و من با پاسخ دادن بی‌موردم رشته‌ی حروف‌شان را پاره کردم(انگار هشت‌پایی که بخواهد رشته‌های اسپاگتی را هم بزند) پوزش و این‌طور‌ چیز‌ها می‌خواهم.

------

پ.ن2: رفیق مریم! وقتی که تو جایی ناظم باشی آدم نگران نمی‌شود ولی خب ناامید شاید!

پ.ن3: شادی ِ بلند! مرسی برای این شعر به جا! یک پرتاب سه امتیازی به نفع تو!

تصدق‌تان!
آر...

--------------------------------

حالا در نظر آورید چه گذشته بر آن‌همه شور و حال و حوصله که ما داشتیم. امروز این رفیق شفیق باعث شد که سی‌دی‌های "Secret Garden" جناب پرایزنر را هم بیابم و بعد از مدت‌ها که از خریدشان از رشت می‌گذشت بشنوم و خلاصه صفایی در غیاب عزیزی!

*

1389/1/20