Thursday, April 1, 2010

عجب نباشد اگر تبرزن طمع ببندد در استخوان‌ام

مسعود جان!

کار بدان‌جا رسیده که کسانی به عمد کاری کنند که ما آن‌ها را حیواناتی بشناسیم که چون کفتاران از بوی بسیار بد ادرارشان گریزی نباشد. کاری کنند که در دایره‌ی لغت نگنجند و پُز چریکی بدهند و بگویند: آهای آدم حسابی! او را می‌شناسم و چرا سانسورش کردی و مگر نمی‌دانی که بوده و چه کرده؟! تو جیره‌خواری و فلان... منتها به وجدان خودشان که رجوع می‌کنند می‌بینند جزء کثافات و پلیدی چیزی ندارند برای عرضه! در چنین اوضاع و احوالی‌ست که ابلیس پیروز مست سور عزای ما را به سفره می‌نشیند. در چنین احوالی‌ست که اتحاد و هم‌بسته‌گی شعار پوچی‌ست برای خیل روشن‌فکرنمای بازاری! در چنین زمانه‌ای‌ست که انسانیت را باید در رویای سرزمینی جُست که در مخیله‌مان خانه دارد. پس باید گفت: درود بر همان خیل‌ای که پُزی ندارند بدهند و کارشان را در نهایت رذالت انجام می‌دهند. از بی‌عفت کردن دختر مردم تا سَر بریدن بی‌گناهی... دست‌کم به شعار و آرمان‌شان هر چه که هست پای‌بندند!

*

تا وقت دیگر قربان‌ات

"بی‌تا"

*

**تیتر پُست از زنده‌یاد "نادر نادرپور"

1389/1/12