Sunday, October 26, 2008

Hurt




«شاد زی»
*
*

آن‌قدر غلظت ننوشتن خون‌مان بالا رفته بود که نگو و نپرس! در نتیجه از هرجایی سخن آغاز خواهیم نمود و گاهی پرت و گاهی به راه راست خواهیم نوشت. نمی‌دانم اگر «شاملو» الان زنده بود و این بلاگ‌های با نثرهای عجیب و گاهی به واقع غریب را می‌خواند و از این همه اصطلاحی که نسل سوم از آن خود می‌داند و به هیچ راهی مستقیم نیست و هم‌چنان با سرفرازی ادامه می‌دهد، چه‌گونه می‌نگریست و در سایت‌بلاگ‌اش چه می‌نوشت و چه می‌گفت؟ ای‌کاش بود و هم‌چنان نفس‌اش شعر و شعر و شعر بود...

*

دوستانی که دو سالی هست مرا می‌شناسند در نامه‌ها و کامنت‌های‌ام در پایان می‌دانند که می‌نویسم: «شاد زی»! این جمله‌ی کوتاه را این‌روزها در جای جای بلاگ‌های بزرگ می‌بینم و حتا روزی که در یکی از این بلاگ‌ها کامنتکی گذاشته بودم، آن بلاگ دیگر که معروف بود_از آوردن اسم به سبب تبلیغ معذورم و صرفن به دوستان درجه یک معرفی خواهم کردشان!!_ نوشته بود و به اصطلاح شِر کرده بود که کسی هست که در فلان‌جا نوشته «شاد زی» و خداست!!!! حالا گرچه لحن‌اش به تمسخر و حقیر شمردن این‌جانب بود(که البته بگذریم) ولی امروزه هرجا که سرک می‌کشم این جمله خودنمایی می‌کند و دیگر جایی برای عرض اندام ما نیست! حالا باید همین‌جا می‌نوشتم که اگر آن آقای آن‌روزهای «صدای امریکا» نبود و «رودکی» شاعر نمی‌شد، شاید هیچ‌گاه نمی‌نوشتیم «شاد زی!!»

*

این آقای دکتر «وحید بهروان» صدای امریکا را بسیار دوست داریم‌اش و حیف‌مان آمد این‌جا از او قلمی نکنیم چیزی را!! امشب برای الکلی‌ها خبری خوش داشت که آقاجان خبرتان بدهم که الکل جدای از مضرات دیگر، باعث تشدید «پوکی استخوان» می‌شود!یعنی تاثیرش حتا تا ژن‌ها هم هست! قابل توجه آنان که گمان می‌کنند احکام اسلامی کشککی است و یک لیوان آب روی‌اش! بخورید و بیاشامید آقاجان! از «دکتر بهروان» گفتن بود و بس! خود دانید!

*

تصور کنید رفته‌اید پیش میز توالت_مگر مخصوص خانم‌هاست فقط؟_ و می‌خواهید خوش‌بوترین ادکلن‌تان(Dolce&Gabanna) را بزنید و همان لحظه عزیزتان وارد می‌شود و قصد شوخی با شما را دارد و ناخودآگاه دست‌اش می‌خورد به دست شما و شیشه‌ی ادکلن از دست‌ مبارک سُر خورده و چل‌تکه می‌شود!به راستی من همان لحظه بی‌تردید میان بوی خوش و عزیزم، او را بغل کرده و می‌بوسم و می‌گویم‌اش: عصر به اتفاق رفته بیرون و یک شیشه‌ی دیگر می‌خریم و... خلاصه این‌جوری می‌شود که چه طعمی دارد عزیزتان را در چنین لحظاتی ارزش و قدر بدانید!! در اوج این‌که ناراحت هستید و شاید بخواهید حرف و کلام بدبویی از دهان مبارک خارج شود، آن هم به خاطر یک شیشه‌ی خوش‌بو! شما اصل را ول کرده‌اید و به فرع چسبیده‌اید؟ عجبا!!

*

ابلهانی که خود را هوادار هنرمند باارزش و خاطره‌انگیز «گوگوش» می‌دانند مثلن برای فرو نشاندن دوز بالای حسادت و کینه‌های شخصی‌شان اقدام به برپایی یک بلاگ حقیر نموده تا مثلن از دوست و همراه همیشه‌ی این‌جانب «آنسه‌»ی عزیز انتقام بگیرند به سبب این‌که سال‌هاست حنای‌شان رنگی ندارد! خب دیوانه‌گان سر ِ بازار، به گمان‌تان با این عمل ناشایست‌تان خانم «گوگوش» به شما مدال افتخار خواهند داد؟ آیا شما از ارتباط دوست من با ایشان آگاه هستید؟ حیف این چند خط برای شما! حیف!

*

دیشب دیدیم که کانال«یک»_ نه آن کانال یک_ سینمایی «اتوبوس شب» گذاشته و به هوای خسروجان همه چیزمان را تعطیل کرده و نشستیم به تماشای این کار! همین جا بگوییم که سر حرف‌مان هستیم و با سینمای جنگ میانه‌ای نداریم و این فیلم را به هوای خسروجان تماشا کردیم! به نظرم فیلم خوبی آمد و استعاره‌ای از این بود که آقاجان دو ملت ِ برادر به جان هم افتادند و کشتند و مردند و... اما به قول آن دیالوگ «فروتن» که می‌گفت: دخترها و پسرها این‌ور شط و آن‌ور شط عاشق هم می‌شدند و... خلاصه این دو ملت در طول تاریخ نان و لقمه‌ی هم خورده بودند و «خسروجان» هم نماد ِآخر محبت و اخلاق و انسانیت شده بود تا بگوید این‌ها که در این اتوبوس نشسته‌اند مثلن_اتوبوس نماد یه دنیا که به قهقرا می‌رفت_ همه اعضای یکدیگرند و در آفرینش زیک گوهرند! و آن سکانس آمدن زن ِ عماد به سمت اتوبوس و پرسیدن از خسروجان که عماد کو؟ و اُسرا هم که تا حالا چشم‌هاشان بسته بود، چارچشمی «الناز شاکردوست» را بلعیده بودند و الناز گفت: این‌ها چرا این‌طوری نگاه می‌کنند؟! خسروجان گفته بود: بیست و چهار ساعت، چیزی ندیده باشند و حالا یک فرشته ببینند، خب مسلم است این‌طوری می‌شود!! کنایه‌ای تلخ از ملت ما که تا خوشگلی را که آرایشکی هم کرده باشد بعد از سی‌سال ندیدن و نشنیدن و ... گاهی دیوانه می‌شوند و این‌جوری پیشکش‌مان!!

*

ضمنن این آلبوم «آواز گنجشک‌ها»ی علیزاده را از دست ندهید که از دست می‌روید و از ما گفتن بود! ضمنن در حین تایپ این پُست از «جانی کش» ترانه‌ی «Hurt» اش را شنیدیم و بسی لذت‌ها نصیب‌مان شد و... حالا با مرهم تو به خواب می‌رویم!

*

«Hurt»

*

I hurt myself today

To see if I still feel

I focus on the pain

The only thing that's real

The needle tears a hold

The old familiar sting

Try to kill it all away

But I remember everything

.*

*

1387/8/6

*

پانوشت

__________________

تصویر از: سالوادر دالی