آنقدر تنبلی کردیم و حوادث آمدند و رفتند تا الان که چیزی برای گفتن هم اگر مانده باشد، دیگر سرد مانده روی دستمان. از روزی که در روزنامهی "شرق" به نقل از «مسعود کیمیایی» خواندم که گفته بود من و «ناصر تقوایی» دلیل عدم پیشرفتمان ندانستن "زبان انگلیسی" بود. یا وقتی که خبر آمد "شهلا جاهد" دارد تا چند روز دیگر پای چوبهی دار میرود و آن یکی ناصر که محمدخانی باشد نه تنها فراموشاش شده که روزگاری دخترکی سیزده ساله را اغوا کرده بلکه بعدها خبرش آمد که با لبخند بعد از اعدام شهلا ایران را به مقصد قطر ترک کرده است.
*
حالا من و شما دوره میکنیم به قول شاملو روز را، شب را، تا کی نوبتمان فرا رسد از این روزگار نامراد. از طرفی خبر آوردهاند راویان اخبار که "احمد غلامی" نویسنده و عضو تحریریهی "شرق" و فرزانه روستایی و امید مهرگان از تحریریهی "شرق" بازداشت شدهاند به دلایلی نامعلوم.
*
دیگر اینکه بین داستاننویسان و مخاطبان جدی ادبیات بحثی درگرفته مبنی بر اینکه مافیایی در ایران در جریان است و در این مافیا چند نویسنده و ناشر دست اندر دست هم نهادهاند تا نوعی ادبیات خالهزنکی را با دادن جوایزی در ید قدرت خود گیرند. اینکه این مسئله صحت دارد یا نه اگر از من بپرسید میگویم صحت دارد اما نه به این شوری. از قدیم گفتهاند مُشک آن است که ببوید نه آن که عطار بگوید. این مافیا هر چقدر هم که زور بزند محال است بتواند کاری پیش برد و نامی در تاریخ ادبیات ماندهگار کند.
*
حال که گردش حوادث بدینگونه سریع پیش میرود اظهارنظری از سوی بندهی بلاگنویس نه در حوصله میگنجد و نه حتا اشارهای کوتاه. فقط میتوانم بگویم این روزها فقط به عشق زندهام و بس. عشق در هر فصلی راهی میگشاید و به قول شاملو جاندار غارنشین از آن سود میجوید تا بهصورت انسان درآید. یکی "هنر و ادبیات" و دیگری "عشق" دوای دردهای این روزهای مردم ماست.
*
زن باید شبیه تو باشه
که نیست
من باید خراب تو باشه
که هست
که هست
خواب مثل تو خوشبو نبود
*
«شهیار قنبری»
*
1389/9/17