Tuesday, September 22, 2009

مرگِ مشکاتیان


«تا ناباورانه پروازِ مشکاتیان»

*

بارها امید داشتم از این لاک خود به بیرون بخزم بل بتوان‌ام سخنی ساز کنم در این پنجره از ایامی که ناباورانه به سرعتی به‌مراتب تندتر از جوی آبی که گذر عمر را باید در آن نگریست. اما نه قدرتی بود در دستان‌ام و نه حوصله‌ای و نه وقتی چندان!

*

مشکاتیان هم پر کشید ناباورانه در ایامی که هفته‌های‌ام با موسیقی سنتی و صدای پُرقدرت «شجریان» می‌گذشت. هم در کنارش «محسن نام‌جو» بود و موسیقی راک! حال مشکاتیان نیست و آخرین بار که «سرو آزاد»ش را شنیدم چند سالی می‌گذرد. دیشب با یادش پوشه‌های صدای «پریسا» را گشودم و دمی با یوسف‌اش دم‌خور شدم بلکه بتوانم صدای سازش را این‌بار با صدای آرام «پریسا» بشنوم.

*

این سال‌ها ناباورانه دارند می‌گذرند و هم نوبت خود را باورمندانه به انتظار نشسته‌ایم هر چند امید به ساحلی داریم ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها! از میهن نوشتن‌ام دیگر نمی‌آید چرا که سیاهی‌ها چنان بر آسمان نیلی‌مان رنگ پاشیده‌اند که نیازی به تحلیل من دیگر نیست! دیکتاتورها تنها مانده‌اند و نوبت خود را به انتظاری کشنده تلف می‌کنند.

*

حالا یار از ما هر چند دور است اما به مدد تکنولوژی هر روز در برمان است! زنده‌باد فن‌آوری هر چند دیکتاتورها هر چند وقت‌یک‌بار ما را از هم دور می‌کنند. همه در کنار روزگار پُرآشوب‌مان می‌نویسند و چه خوب باامید به آینده و به عشق زنده‌گی! من هم به این ترانه‌ی «حمیرا» گوش می‌سپارم که آوازش کرده:

*

دل‌ام می‌خواد که امشب، امشب پُرستاره

بهت بگم عزیزم عاشقت‌ام دوباره

باز دوباره، باز دوباره

***

یکی تو فکر عشقه

یکی تو فکر یاره

یکی همیشه مستُ

یکی منم که بی تو بی‌قراره

***

یکی رسید به یارش

یکی در انتظاره

یکی داره می‌خنده

به‌روزگاری که وفا نداره

***

1388/6/31