Friday, July 18, 2008

خسرو شکیبایی ناباورانه پر کشید


«خسرو صدا»

*

*

خسرو را با «روزی روزگاری» دیدم و شناختم. بعدها در سریال «خانه­ی سبز» اوج لذت را از او بردم و یکی از مشتاقان و شیفته­گان­اش شدم. ر

*

بعدها که «هامون» داریوش مهرجویی را دیدم، از بازی­اش و نگاه­اش بر پرده سینما حیرت کردم! او با صدایی دوست­داشتنی و گرم یکی از بهترین­های «دکلمه» اشعار «سهراب سپهری» و «سیدعلی صالحی» بود. ر

*

هنوز که هنوز است، اشعاری که از مجموعه­ی «نامه­ها»ی صالحی دکلمه کرده است را می­شنوم و حظ­اش را می­برم. خسرو به باور من هنوز جوان بود و هنوز باید در سینما می­ماند و کار می­کرد. مرگ او برای من غیر قابل باور است. مثل مرگ برادرم! ر

*

شعری که سال­ها پیش برای آن یکی خسرو، «خسرو خسرو­شاهی» سروده بودم را به روح بلندش پیشکش می­کنم. هر دو این عزیزان از بهترین صداهایی بودند که دوست می­دارم. ر

*

*

***

*

*

«خسرو صدا»

*

*

به خواب­ام چون خرامیدی

*

مخمل غم­ناک صدای­ات را شنیدم

*

نقش پر طنین حنجره­ات را به خواب­ام کشیدی

*

با زلالی حنجره­ات وضو ساختم و به نماز حیات ایستادم

*

تا از خسرو خوبان صدای­ات حاجتی بستانم

*

در شفافیت بغض سرخ­ات خود را جستجو می­کنم

*

که از پشت حادثه دشنه بر گلوگاه­ام نهاده­اند

*

صدایت

*

مرگ صدا را فسخی ابدی می­بخشد

*

*

بیست و هشتم فروردین ماه هشتادخورشیدی