Friday, January 1, 2010

همه جا سایه‌ی وحشت


از آن‌روزی که شاه بیمار‌ِ دل‌رحم(مظفرالدین‌شاه) در فرمان مشروطیت‌اش نامی از توده‌ی عظیم ملت(دهقانان) که 70 تا 75 درصد ملت ایران را تشکیل می‌دادند نبرد، نتیجه، ناآگاهی و بی‌سوادی روزافزونی شد که گریبان همین قشر را گرفت! وقتی قشری از ملت به دید آقایان حساب نمی‌آیند در هیچ دوره‌ای، همین می‌شود که با ساندویچ و ساندیس لَه لَه می‌زنند و ولایت ولایت می‌کنند. حال اگر از این توده سوال شود ولایت چیست درمی‌مانند!!

*

کار خراب‌تر از این حرف‌هاست و امروز چنان این ناآگاهی ریشه دوانده که ملت حتا دین‌شان را باید آقایان تفسیر کنند! هنوز ملت نمی‌داند که کشتن و ضرب و شَتم در هیچ دین و مذهبی روا نیست مگر با قانون قصاص که آن‌هم ابتدا اگر بخشایشی در کار باشد صدها مرتبه پسندیده‌تر از نگاه پرورده‌گاری که می‌پرستیم.

*

کار خراب‌تر از این حرف‌هاست و امروز بازگشته‌ایم به سایه‌ی خدا بر روی زمین و نازک‌تر از گل به مقام همایونی گذارت به کهریزک و... خواهد افتاد. همه‌جا سایه‌ی وحشت و ترس است. ملت هیجان‌زده‌ی ایران در هیچ دوره‌ای از تاریخ نتوانستند بر این روان و روح نازک‌شان غلبه کنند و منطقی قضاوت کنند. یا از این سوی بام افتادند یا از آن‌سوی بام! بعد از قریب50 سال حکومت پهلوی وقتی رژیم برافتاد، باز تن به رهبری سپردند که هر چند ابتدا دین و مذهب‌شان را رسمی‌تر کرد(انگار تا پیش از این مردم دین و مذهب نداشتند) اما آزادی‌های فردی و اجتماعی طبقات دیگر به کنج خانه‌ها و خلوت‌شان رفت! از همان‌روز فقط انگار یک طبقه در این مملکت بودند که مذهبی بودند و دیگر گروه‌ها یا اعدام شدند یا طرد شدند. امروز هم که بقیه محارب هستند و نمازشان قبول درگاه اینان نیست. اما عبرتی که نمی‌گیرند همان‌ست که بهنود در آخرین مقاله‌اش نوشت که شاه(محمدرضا شاه) در واپسین لحظات گفت و دیگر کسی نشنید!!

*

اما امروز باید چه کرد؟ راهی هست؟ امروز باید توده‌های ضعیف و آنان که به رسانه‌های آزاد دست‌رسی ندارند را آگاه کرد. تنها راه همین است و لاغیر...

***

اما دیروز برادر کوچک‌مان باعث شد که بدانیم چه‌اندازه در همین چهار سال فاصله افتاده بین نشریاتی که در زمان «خاتمی» منتشر می‌شد و الان همان نشریات چه‌اندازه غیرحرفه‌ای و سطح‌شان نازل شده است. دیروز عصر برادرمان مشتی روزنامه «همشهری» زده بود زیر بغل‌اش و از کنارم رد شد. گفتم: آهای داداش کجا؟ گفت باطله هستند و توی انباری بودند... گفتم نگه‌دار داداش!!!! اینان را با خون‌دل جمع کرده‌ام و نگاهی به تاریخ آن‌ها انداختم که ضمیمه‌های سال81 این روزنامه بودند و چه پرمحتوا! باور کنید الان که دارم نگاه‌شان می‌کنم برابری می‌کنند با یک فصل‌نامه یا ماه‌نامه‌ی امروزی!

*

هیچ دوره‌ای به اندازه‌ی دوره‌ی خاتمی نشریات پُرمحتوا و خواندنی نبودند. حال با نگاهی حسرت‌بار به روزهایی فکر می‌کنم که مردم تهران "انتخابات شوراها" را تحریم کردند و همین قبیله آمدند و هنوز هم ول‌کن مملکت نیستند. روزی که آقای «افخمی» کارگردان دیروز و نماینده بعد(تهران) به همین سبب از مردم تهران در مجلس شورای اسلامی انتقاد کرد، همین مردم ندانستند این آقا چه می‌گوید حالا باید جان فدا کنند تا کسی را برانند! مردم تهران هم در حق خود بد کردند، هم ما! آن‌روز که هنوز اصلاح‌طلبان ملتمسانه می‌گفتند بیایید پای صندوق که ما هستیم و خیانت در کارمان نیست، نیامدید و روزی آمدید که دیگر دیر شده بود و سهراب دیری بود که پر کشیده بود.

*

حالا منتظر معجزه‌ایم هر چند دل‌مان سبز است. یک معجزه‌ی خاموش به قول «ایرج جنتی‌عطایی»!! راستی دقت کرده‌اید کاور آلبوم آخر داریوش سبز رنگ بود؟ نام‌اش هم معجزه‌ی خاموش؟

*

*

* *تیتر مطلب: "به تکرار غم نیما" از «شهریار دادور»- -عبدی یمینی-داریوش

*

1388/10/12