1. شب بلند «یلدا» رسید و خلاصه با همه بیوقتی و گرفتاری گفتم دوسهخطی بنویسم. اول یلداتان مبارک و بهشادی!
2. میگوید بابا این چه نثریست داری؟! مثل خودت که حرف میزنی بنویس! میگویم این نثر ما نثر و زبان ویژهی من است! شبیه خودم با شباهتی به فلانی و بهمانی! که آنها هم به نثر و شعرشان معروفاند! جوری دیگر بلد نیستم باور کن!
3. امشب باید شاد بود و شاد زیست! اما این ترانهی «فاجعه»ی داریوش منقلبام کرده از بس با این روزها میخواند و شرح همینروزهاست!! پارهای از ترانه را بخوانید:
بخواب ای مهربان ای يار
بخواب ای كشتهی بيدار
بخواب ای خفتهی گلگون
بخواب ای غوطهور در خون
*
سکوت سرخ خاک تو
صدای نینوا دارد
در این دمکرده گورستان
تگرگ مرگ میبارد
*
مرگ آیتالله منتظری هر چند عدهای را خوشحال خواهد کرد اما... دیگر گفتند ننویس بابا! مگر سرت بوی قورمه سبزی میدهد؟؟
*
به سراغ حافظ رفتم و به نیت «یلدا» و عزیزمان از او فالی ستاندیم:
*
فکر بلبل همه آناست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلرُبایی، همه آن نیست که عاشق بکُشند
خواجه آناست که باشد غمِ خدمتکارش.
*
صحبت عافیتات گرچه خوش اُفتاد ای دل
جانب عشق عزیز است، فرو مگذارش!
بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود
اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش.
*
صوفی سرخوش، از ایندست که کج کرده کُلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
ایکه از کوچهی معشوقهی ما میگذری!
باخبرباش که سَر میشکند دیوارش!
...
دل حافظ که به دیدارِ تو خوگر شده بود
نازپروردِ وصال است، مَجو آزارش!
*
این ابیات بالا همه یک طرف و آن بخشاش که میگوید ایکه از کوچهی معشوقهی ما میگذری هم یک طرف!! خلاصه حواستان باشد که به ناز ما ابرو کج نکنید که با کلاه کج ما روبهرو خواهید بود! J
*
1388/9/30