دیشب عزیزی خبر داد که: سلینجر مُرد! امروز ظهر هم دیدم که بلاگنویسهای ایرانی نوستالژیشان گل کرده و نوشتهاند. کسی ننوشته بود که چرا مُرد! و کسی ننوشته بود چرا سلینجر انزوا را برای خودش مجاز دانست! کسی ننوشت که "داریوشخان مهرجویی" از روی نسخهی "فرنی و زویی" پری را ساخت.
*
من اما مینویسم که سالها پیش زندهیاد "منوچهر آتشی" شاعر معاصر در گفتوگویی گفته بود که همانزمانها یعنی پیش از انقلاب شکوهمند "ناتور دشت" را برگردان کرده بوده و بنده بعد از خواندن این گفتوگو که حالا نمیدانم در کدام نشریه بود رفتام ببینم این "ناتور دشت" چه هست! خوردنیست یا نوشیدنی و خلاصه به نسخهی E-Book آن در این سالها دست یافتام که برگردان ایشان نبود و خلاصه فهمیدم جناب "سلینجر"نامی نوشتهاند. بعدها "پری" را دیدم و فکر کردم این ذنبازیها حتمن توی خون "سلینجر" بوده و چون این کارها را ابدن دوست نداشتام اما از فیلم خوشمان آمده بود.
*
باز سالها گذشت و "فرنی و زویی" را با برگردان "احمد گلشیری" دستمان گرفتیم که تماماش نکرده انداختیم دور! نمیگویم سلینجر بد نوشته اما فکر کنم ایشان بد ترجمه کرده خلاصه! چند روز پیش(پیش از درگذشت سلینجر) از جناب "نیکفرجام" نسخهی دیگری از "فرنی و زویی" دستمان گرفتیم و "نغمهی غمگین" را با برگردان "تبرایی" و... که هنوز نخواندهایم... ناتور دشت را هم مدتها پیش چند صفحه خواندیم و باز نتوانستیم جلو برویم... نمیگویم مسخره بود اما خدایی "صدسال تنهایی" برای ما جنوبیها خداست!!!! دمت گرم گارسیا مارکز!! خاصه وقتی در فیلم "بهمن مقصودلو" میبینی بامداد شاعر این رمان را دستاش گرفته و یهوری لم داده و میخواند دیگر خوشخوشانات میشود و یاد رمدیوس خوشگله میافتی و... اما راز انزوای "سلینجر" را اگر میخواهید بدانید از «سعید کمالیدهقان» این مطلب را بخوانید.
*
بنده هم سعی میکنم دوباره بروم به سمت این آقا(خدابیامرز سلینجر) که بدانام چه کرده و چه نوشته! راستی همهی بلاگنویسهای انگلیسیزبان هم چون ما به سمت "سلینجر" خیز برداشتهاند به گمانتان یا ما او را دوست داشتهایم و برایمان اینهمه مهم بوده است؟
*
*