Tuesday, December 1, 2009

امان از شهر بی‌کتاب

خوب‌ام به لطف آفتاب هر روزه اما کجاست شبِ تیره به قول نیما که بیاویزم قبای ژنده‌ی خود را؟! از روزی که به لطف «گودر» این ستون سمت راست «تازه‌ها» را راه انداختم خواننده‌ی بلاگ‌هایی شدم و خلاصه هم چیزهایی آموختم و هم فهمیدم که بعضی‌ها از فضای بلاگ برای حرف‌های خاله‌زنکی بیش‌تر استفاده می‌برند تا حرفی که مفید دیگران هم باشد. بلاگ‌هایی که فقط گوش می‌خواهند که بشنوید امروز ما چه کردیم و چه گفتیم و کجا بودیم؟! شده دفترچه‌ی خاطرات‌شان و البته حیف وقت که آدم بنویسد دیروز مثلن توی صف تاکسی بوده و هیچ نتیجه‌ی منطقی و خلاصه هیچ تجربه‌ای به شما ندهد! البته که کسی را ملزم نکرده‌اند که آن‌جا را شما عموجان بخوان!

*

اما بسا لذت می‌بریم از بلاگ‌هایی که دست‌کم موسیقی و فیلمی به شما معرفی می‌کند و حالا گه‌گاهی هم از روزمره‌های‌اش بنویسد تازه چیزی به شما افزون می‌کند تا کم کند. خلاصه از آن‌طرف هم پلیس اینترنت به همت برادران انشاالله حساب همه را سرویس خواهد کرد و مبارک‌ها باشد. دیگر این‌که اگر وقت‌تان ارزش دارد «این‌جا» را نخوانید! نگو نگفتید!

*

ضمنن هیچ دقت کرده‌اید سال‌هاست یک کتاب درست و حسابی دست‌مان نگرفته‌ایم و هی و هی پای نت هستیم و فیلم‌های روز؟ گاهی چشم می‌دوزیم و حسرت به دل کتاب‌هایی می‌شویم که خروار خروار در کتاب‌خانه یا کُنج خانه در انتظار خوانده شدن‌اند! خداوند قسمت طواف کتاب‌ها را نصیب همه‌گی کناد!

*

1388/9/10