چشممان به جمال نسخهی خانهگی «دربارهی الی…» هم روشن شد. راستی مگر نسخهی خانهگی با نسخهی سالن سینما فرقی دارد؟! هر چه که بود قول دادهایم که از این فیلم نه بد بنویسیم نه خوب! یعنی صمبکم! اصلن چه معنی دارد تا فیلمی میبینید میآیید تعریف یا بدش را میگویید؟ پس به دلتان بماند اگر از زیر زبان من چیزکی بیرون بکشید. اصلن شاید ما به دو دلیل نخواستهایم چیزکی بنویسیم. یک دلیلاش این بوده اگر خواستهایم تعریف کنیم، خب چیز تازهای در برابر دیگران برای عرضه نداشتهایم و دلیل دیگر آمدهایم بگوییم فیلم بدی بود چرا که صحنههای رقصاش زشت و ضایع بود و…:D پس در برابر آنهمه منتقد باید جبهه میگرفتیم و خلاصه یک به چند نفر نهایت نامردی بود! نبود؟! پس بیخیال اصلن از ما چیزی نپرسید!
*
امروز رفته بودیم نوارفروشی! این نوارفروشیها انگاری هنوز وضعشان با کاست رونق دارد. از فروشنده پرسیدم باباجان هنوز کسی میخرد این کاستها را؟! گفت مشتری کم شده اکثرن سیدی میبرند و همهاش فشردهاش را... دیدم یک عالمه از این سیدیهای روضه و نوحه هم چیده... فهمیدم که امروز روز نخست دههی محرم است و خلاصه هیاتهای عزاداری رونق دارند و خوراکشان این محصولات است! دیدم یک مُشت چهرههای کریه و داغان روی جلد این سیدیها هست! باید این چند روز را با این انکرالاصواتهای عالم امکان به سر بریم و خلاصه لوسآنجلسنشینان خوش به سعادتشان که حنجرههای بُلبلین دارند و نوحهخوانان درجه یک! J در نظر بگیرید اگر «تام ویتس» نوحهخوان بود چه میشد!!
*
این نمایشگاه عکس گذاردن بازیگران سینما هم برای خودش داستانی دارد. البته شاید از سینماگران بدین سو شتافتن زیاد هم حکایت ... با شقیقه نباشد اما به هر حال صنف عکاسان بدفُرم توی ذوقاش خورده که آقا جان این حرفهی ماست و کسی حق ورود ندارد. از منظری دیگر اگر این دوستان عکاس حرفهای سخن میگفتند توجیه داشت و آن اینکه چرا باید چنین سالنهایی با امکاناتی چنین در اختیار «هدیه تهرانی» قرار بگیرد که محبوب و مشهور است؟ چرا همین امکانات برای این صنف فراهم نیست؟ صنفی که شغل و حرفهاش همین است! اما از زاویهای دیگر هم خیلی مسخره بود که به محض اینکه «نیکی کریمی» نمایشگاهاش تمام شد این خانم هم دستبهکار شد! انگار چشموهمچشمی اینجا هم ولکن خانمها نیست!(با پوزش از بانوان محترم اگر ما مردها چنین میپنداریم!!)
*
ضمنن جناب «شهیارخان قنبری» در آخرین برنامهاش باز برداشت حملهای مسخره کرد به دو «محسن» یعنی آقایان «مخملباف» و «سازگارا» که در شمارهی پیش روی «اپیزود» یادداشتکی نگاشتهایم اگر مورد قبول درگاه مخاطبان قرار گیرد!!شاعر گفته:
قلب من اندازهی مُشت منه
مُشتمُ برای تو وا میکنم
*
ضمنن این کارتُن بالا هیچ ربطی به مطالب نگاشته شده ندارد و این بلاگ هیچ مسئولیتی ندارد در مورد صاحب اثرش!
*