فعلن آسمان ابریست
*
*
عجبا اولین باران پاییزی هم در اینجا باریدن گرفت و فعلن آسمان ابریست! ما باران ندیدهها اگر بخواهیم با باران دیدهها(باران در باران شد!!!!) گپی بزنیم و قهوهای عجالتن بخوریم چه شود! امروز وقتی باران بارید آسمان دلم دیگر ابری نبود. بعضیها کلامشان سِحر میکند! همهی ابرهای دلات را از صفحهاش میزدایند و خلاص... ولی من همچنان منتظر آن «معجزهی خاموش» هستم. حالا تو نازنین میتوانی تصور کنی آلبوم جدید «داریوش» مثلن... چه فرقی میکند! آنکه باید بداند میداند... فعلن آسمان ابریست...
*
این بلاگ آقای «یوریک کریممسیحی» هم عجب خواندنیست! اگر نخواندهاید بشتابید که عمری را تلف کردهاید. من یادداشتاش در باب "زنی در برلین" اثر «مارتا هیلرز» و پُست دگری در باب "فضیلت ندانستن" را عشق کردم. خاصه این آخری انگاری حرف من بود. خلاصه این یادداشتها را از دست ندهید. یکی از پُستهای ابتداییاش هم در خصوص «بوکوفسکی» است که محشر است برای دوستداران این نویسندهی بزرگ!!
*
«احمد پوری» مترجم نامآشنای شعرهای خارجکی، برگردانی دارد از شعرهای «پابلو نرودا» به اسم"هوا را از من بگیر، خندهات را نه!" این اثر را انتشارات «چشمه» چاپ کرده است. شعر زیر یکی از عاشقانههای زیبای کتاب است:
*
تو را بانو نامیدهام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو زلالتر، زلالتر
*
اما بانو تویی
*
از خیابان که میگذری
نگاه کسی را به دنبال نمیکشانی
کسی تاج بلورینت را نمیبیند
کسی بر فرش سرخ ِ زیر پایت
نگاهی نمیافکند.
*
و زمانی که پدیدار میشوی
تمامی رودخانهها به نغمه درمیآیند
در تن من
زنگها آسمان را میلرزانند
*
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق ِمن
به آن گوش میسپریم
*
*
1387/9/7