Thursday, January 29, 2009

یادگارهای پریشان شده‌ی شاملو


«بانوی هزار آسمان»


آیدای شاملو، بانوی شعر دیگر حتا ورق‌پاره‌های «مدیشکا»یش را نخواهد دید. همه‌ی یادگارهای عشق و شعرشان را «سیاوش شاملو» مثلن برده تا به آینده بسپارد! کدام آینده؟ دوستان خانواده‌گی و آن خیل شاعران پس کجایند؟ بانو چرا تنهایی؟ تا تو هستی شعر هست! «مدیشکا» هنوز زنده است، تا شعر هست!


این لینک را که حاصل تصویرهای دیدنی «شوکا صحرایی» است را ببینید:


«یادگارهای پریشان شده‌ی شاملو»



حال فضای این اتاق من تا بازگشتم، گل خوش‌بوی رویایی‌ام، نمناک و گرفته نخواهد بود! تو دیگر آیدایی هستی در معبر این همه بادِ هرزه و بی‌نفس! خدای را در پستوی نهان کرده بودیم و امروز تو مرا در آغوش‌ات نهان کن!

این مدت که بر من گذشت، حوادثی رفت و حوادثی دیگر شکل گرفت! طبق قوانین ترمودینامیک، هستی به سمت و سوی بی‌نظمی است! مبارک‌ها باشد...

یادم هست و یادمان می‌ماند! این رمز را فراموش نخواهم کرد! آن تصویر رویایی را... آخرین پیام عاشقانه را... نه دیگر تیرک ِ راه‌بند است و نه ابر ِ بدمست! این من و این تو و این فصل بد خاکستری! اگر شاعرم خواندی، این شعر من است و اگر آوازخوان کوچه، این صدای سوز من است:


شعله‌ای که زبانه کشیده است

نه زبان عشق می‌فهمد و نه زبان تو

این شعله‌ی خاموش

منتظر موعد روسیاهی به زغال است!

*

این شعله‌ی سرخ توست

من در پناه شال سفید تو، سبزم

هزار آسمان بوی خوش‌ام!


1387/11/11