*
*
*
و چه افتخاری بالاتر از اینکه در «اپیزود» بنویسیم و متن کوتاهمان آن بالا بنشیند!
*
*
*
*
*
و در ادامه نیز بخوانید از «پرویز صیاد» و آثارش:
*
*
*
*
*
و چه حس ِ خوبی داری وقتی در این چند روز نشستهای با دو دوست و عزیز، تلفنی حرف زدهای و خاطره تازه کردهای! و چه حسی داری وقتی آن امانتیها در قالب چند کتاب و سیدی و... پس از قریب به یکسال به دستشان میرسانی و انگار مثلن نامهای پس از جنگ جهانی دوم تازه به دست معشوق رسیده و سرباز دیری جان سپرده است! چه بانمکتر میشود وقتی قیافه و چهرهی آن عزیز را، وقتی امانتیها را میگیرد هم ببینی!! که صدالبته نمیبینی تا واکنشاش را ببینی و باز هر چند میدانی که از سیدیها دیگر دل ِ خوشی ندارد اما... اما برای من آن عطری که از این فیلم ِکوتاه به مشامام میرسد خوشبوترین ِ این سالها بوده است.
*
و باز بگویم که «توکا نیستانی» آیا هنوز به یاد میآورد به نوعی به جایی تعلق دارد که آخرین یافتههای باستانشناسی میگوید:«هخامنشیان از آن جا نشات گرفتهاند! خاستگاهشان آنجا(استان کرمان) بوده است» و این آنجا سرزمین نیاکان ما بوده است و شاید به حرف «سهراب» اعتقاد دارد که « نسبام شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.»
دیگر اینکه «داریوش اقبالی» ما را به کنسرت و تور اروپا دعوت کرده و انگاری نمیداند اینجا در میهن هشتمان گرو نهمان است و... پس شما دوستان اروپایی غنیمت شمریدش... این هم آگهیاش که برامان فرستاده است! «داریوش» جان شرمنده... ضمنن آلبوم «معجزهی خاموش» را هم از دو روز دیگر از وبسایتشان میتوانید پیشخرید کنید!
و باز جانام براتان بگوید او را خیلی دوست داریماش_ البته که دیگر او در اینجا «داریوش نیست»_ چرا که فال مرا گرفت و گفت:
*
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
و من برایاش کم نخواهم گذاشت و دعایام را بدرقهی راهش خواهم کرد و از «شاملو» به آواز بلند خواهم گفتش:
*
از دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخنها میتوانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
...
...
چشمهساری در دل و
آبشاری در کف
آفتابی در نگاه و
فرشتهیی در پیراهن
*
از انسانی که تویی
قصهها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد.*
*
*
13 دیماه 1343
*
**
1387/9/23
*
*
______________________________
* غزلی در نتوانستن – دفتر «آیدا: درخت و خنجر و خاطره!»