راستاش هنوز معلم دوران دبستانام در کوچهمان است. هنوز و همچنان جوان است. هنوز و همچنان بیهراس از گشت کمیتهی آنزمان میآید دم در خانه و جارو میکند. بی حجاب و پوشش مرسوم زنان ایرانی. هنوز و همچنان میبیند مرا که از سر کوچه میآیم سمت خانهمان و او برایاش نمیدانم زنده میشود روزی را که نمرهی دیکتهام کم شده بود و او شلنگاش را بر دستان نحیفام فرود میآورد و تا نمرهی بیست بر کف دستام زد و من اشک در چشمانام و درد در دستانام بود؟ اگر یادش هست که خاطرهاش بهیادم من همچنان است. اگر یادش نیست که مهم نیست. نمیدانم برایاش مهم است که دستکم یکی از شاگرداناش همچنان در کنارش نفس میکشد. شاگردی که الفبا را از او آموخته و من چه غافلام که معلم اولام سالهای سال است در کوچهمان خانه دارد. معلم عزیز روزت مبارک!
*
در این دو ماه اخیر مرگ قافلهی اهل فرهنگ و هنر را بدفرم درنوردیده است. فصل سبز مرگ است این ماهها... و ما همچنان دوره میکنیم روز را، شب را، هنوز را...
*
مطلبی کوتاه نوشتهام به بهانهی نوشتهی خانم "شادی صدر" که اگر مجال باشد در اینجا خواهید خواند. البته تا «اپیزود» منتشر نشود معذورم از درج آن...
*
*
1389/2/12