«کوچه خیس از تو»
*
*
هیچ دقت کردهاید ما ایرانیها معماری محزونی داریم؟! مثل موسیقیمان یا حتا سینمای مثلن روشنفکرمان؟! حالا شاید این اصطلاح "روشنفکر" واژهی درستی نباشد! بهتر بگویم سینمای "متعهد" که آنهم شاید نرساند از کدام سینما حرف میزنم. اصلن بگذارید بگویم سینمای اواسط دههی هشتاد آقای «کیمیایی» یا سینمایی «هامون» مهرجویی در اواخر دههی شصت اگر اشتباه نکنم! یا سینمای «بیضایی» اینروزها که همه شاکیاند از آن!
*
اصلن داشتم از معماری میگفتم که در مقیاس با معماری مثلن "اروپا" یا حتا آسیای شرقی چه اندازه سوگواریم. همه شبیه هم و با لعاب آجر و آجر و آجر. وقتی ساختمانها و نماهای نارنجی و آبی و خلاصه رنگین اروپا را آدمی میبیند، چنان زنده میشود که نگو و نپرس!
*
دوستان سینمایی حتمن فیلم «فریدا» را دیدهاند که چه رنگین است و چه در امتداد قصهی یک نقاش! چه معماری غریبی در فیلم موج میزند و چه خوشخوشانمان میشود، وقتی فیلم ما را به اوج لذت میبرد.
*
هیچ دقت کردهاید این نوشتههای بلاگهای آنور آبیمان که کوچکردهگان خودمان هستند؟! خیلی کم پیدا میشود که شما را بگیرد و جذبتان کند! همه یا از همآغوشی شبانهشان مینویسند و یا به اینوریها طعنه میزنند که چهقدر عقبماندهاید و چه و چه... خب اینهم یک نوع ادبیات مهاجرت است لابد! برایشان آرزوی نوبل داریم. بخیل هم که نیستیم.
*
زمانی اهل فوتبال بودم بدفرم! این زمان که میگویم بیشتر به دورهی مرحوم «دهداری» میرسد که تازه «عابدزاده» عقاب آسیا لقب گرفته بود و خلاصه همه چیز مرتبتر از حالا بود. بعدش که امثال «دایی» آمدند که از رانتهای دولتی سرشار بودند و خودتان بهتر میدانید، از فوتبال دلزده شدم و کمتر به تماشا نشستم و تیم محبوب خارجیمان هم که «آرژانتین» باشد هم در این سالهای اخیر بدشانسی پشت بدشانسی و خلاصه به گونهای نشد که بشود!
*
وقتی که همه چیزمان حتا با عرض معذرت از کدامسو رفتن به "توالت"مان سیاسی شده، فوتبال که جای خود را داراست! «دایی» هم که آنسالها نشست و مجیزگو شد و خلاصه پلههای ترقی را دوتا دوتا بالارفت و شد "سرمربی" تیم ملی که به تناش خیلی خیلی گشاد بود! حال هم که مثل رضاخان خدابیامرز آوردندش و بردندش! (فعل را حال کردید؟!) البته اینبار مشابه انگلیسیها بود و کار انگلیسیها به فرمودهی "داییجان" نبود!
*
در سال گذشته هر که «شهیار قنبری» یا مخلفات «مغول» اعم از «چنگیز» و... را سرچ فرموده به بلاگ ما رسیده!! رتبههای دیگر هم به «بهنود» و «رامی» و«شاملو» میرسد!
*
دیگر اینکه ویژهنامههای نوروزی امسال همه عکسهای سیاسی روی جلدشان بود! من در حیرتام که ویژهنامهی نوروزی چه دخلی به سیاست روی جلد دارد. آخر هر چه که نباشد، هر چیزی جایی دارد و هر مسئلهای مکانی! «مردم و جامعه» عکس خاتمی را داشت و «اعتماد» هم عکس آقای «موسوی» را! این هم شد ویژهنامه؟ مثلن با این عکسها خیلی مجله حرفهای یا حرفهای گنده قرار است بزند؟ آنهم در نوروز؟ باقی سال بسمان نیست ما جماعت ایرانی که دوز سیاسیمان بالاست؟ حال بند کردهایم باز هم از سیاست؟؟
*
و این هم برای تو که لحظههایام را میسازی با ارغوانیترین کلام و بهترین مزههایی که در صدایات هست:
*
منتظر میمانم آنهمه، تا تو آبیتر شوی
تا آبیِ آسمان رشک برد
تا آب زلالتر شود
تا مهربانی بر هر شاخه شکوفه شود
تا بهاری دیگر
تا صدایی دیگر
تا پروانهگیهای بیتعارف
تا فصل اندوهمان تمام شود
*
آنهنگام من با بارانیام بیچتر
در کوچهباغ خاطره
گم خواهم شد
و کوچه خیس از حضور ما خواهد شد.
*
فقط باورم کن!
*
*