«میرسد اینک بهار»
*
بهار هم رسید و سال، دگر بار نو شد! در این فصلی که پیش رو داریم طبیعت جامهی سبزی میپوشد و باید سپاسگزار زمستانِ برفی و بارانی باشد که حال به ضیافت سبزی و شادابی نشسته است!
*
من بین همهی فصلهای خدا، زمستان را دوستتر میدارم! هر چند هر فصلی همچون هر رنگی زیبایی منحصربهفردی دارد! برای من هم زمستان بزرگترین شاهکار خداست! فصلِ باران و برف و سرما و کولاک و... فصل باریدن نعمات و لطف از آسمان!
*
ای بهار بدان هر چه داری از فصل زمستانست! حال اگر از سوز سرما به اکراه حتا سلاممان را جواب نمیدهند، غمی نیست که سرما به قول «اخوان» سخت سوزانست و زمستانست!
*
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
(مشیری)
*
بهار آغوشاش را به سویمان گشوده و شادمانه و مستانه کامی بستانیم تا پیش از آنکه به قول «حافظ» کاسهی سرهامان، خاک شود!
*
خیز و در کاسهی زر آب طربناک انداز
پیشتر زانکه شود کاسهی سر خاک، انداز
*
زمستان بار بست و رفت تا سال دگر و دیدار دگر! حال این تو و اینک در رسیدن بهار و سبزی و عشق! در آن کوش خوشدل باشی، «حافظ» گفت و چه خوش گفت!
*
هر چهقدر قلم برقصانیم و از این شاعر و آن سخنور شاهد بیاوریم که چنین نوشت و چنان گفت، تا خود برنخیزی و تن به صحرا نبری، حظ تماشایی نچشیدهای!
*
از بهار
حظّ تماشایی نچشیدیم
که قفس
باغ را پژمرده میکند.
(شاملو)
*
***
*
راستاش این متن کوتاهِ بالا یا به گفتهی امروزیها و خاصه این پایانسالیها، بهاریه را من برای فردا نوشته بودم و حالا تا پایان سال کمتر از بیستوچهار ساعت فاصله داریم! از آنجایی که هنگام تحویل سال در کنار خانواده نیستم به مانند سال پیش و البته انگاری این تقدیر هر سالهی من است، گفتام علارغم خواستهام پیشاپیش نوروز را به یکایک شما خوانندهگان این پنجرهی کوچک تبریک بگویم! سالتان همراه با عشق و شور و شادی همراه باد!
*
راستاش را بخواهید من هنگام تحویل سال زیاد هم خوشحال نیستم، شاد نیستم! چرا که نوستالژی وقتی هجوم میآورد و شما را به گذشته پرتاب میکند عجیب دلام میگیرد! خاصه سالی را که پشتسر گذاشتهای سالی خوب و خوش بوده باشد و هرگز نخواهی آنهمه خاطره را پشت سر بگذاری! نخواهی به خودت بقبولانی که دیگر تمام و تمام! و حالا چه سخت است آدم دوره کند خودش را در یک سال! سخت است و من یکی طاقتاش را ندارم.
*
و حال این تکههایی از باران واژهها برای تعریف خودم که میدانم خوانندهی همیشهگیاش هستی:
*
چه خوب شاعر نیستم
تا در این وقت باقیمانده
برایات رویا ببافم
دروغهای راستگونه بگویم
*
چه خوب شاعر نیستم
تا در این وقت باقیمانده
سیگاری بگیرانم
و
در عکس، ژستِ بزرگی و روشنی
*
چه خوب مسافری هستم
در ایستگاهِ آخر
که تویی
و
قطاری سوتزنان به مقصد میرسد
و من باور میکنم تو را!
*
چه خوب شاعر نیستم
تا تو را تنها بگذارم
و با شعر خلوت کنم
*
کاش عاشق نبودم
دستکم میشد، شاعر بمانم
کاش
کاش
شاعر بودم
تا شعرهایام را خوشعطر میکردی
و همیشه لبخندت آفتابی بود که قلمام را
آتش میزد!
*
*