Tuesday, September 23, 2008

Coming Back To Life




آخر اندوه ِ پاییز
*

*

اندوه‌ام به قول شاعر طعم‌اش خیس است* و چاره‌ای نیست! شاید روزهایی سپری می‌شود که این درد لعنتی گریبان‌ات را بگیرد و ضیافت دیروز را از یادت ببرد! ر

*

مرگ، زنده‌گی، امید، سه واژه که سه ضلع یک مثلث‌اند برای من، تو،... شاملو را تا حالا در خواب دیده‌اید؟

*

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

*

بعد خودتان را می‌زنید به آن راه و... این نقطه‌چین‌ها را اگر می‌توانستیم پُر کنیم که همه ببینند، چقدر خوش به حال‌مان می‌شد! اصلن می‌دانی قرار است تو را هم فراموش کنم به ساده‌گی فوت کردن همین شمع هر شبه! این روزها همین‌جور کِش می‌آیند تا مثلن فاجعه‌ای، چیزی مثل زمین‌لرزه، کن‌فیکون کند همه را!!

*

اصلن بی‌خیال فراموش کنید همه خطوط بالا را! ولی هنوز این مسئله برای‌ام حل نشده که چرا همه در این دنیای مجازی می‌خواهند شبیه هم بنویسند و کسی امضا خود را ندارد! چرا؟

*

این هفته، نشریه‌ی «چلچراغ» در صفحه‌ی آخرش در یک صفحه از قصه‌های «سلینجر» نوشته و هم‌راستاست با «فرانی و زویی» خواندن من به شکلی کاملن اتفاقی! من که بخش اول این کتاب را تمام کرده‌ام با مثلن دو هفته در دست داشتن آن_ و یک خسته‌نباشی بلند به خودم_ اصلن تا این‌جای قصه مرا نگرفته که نگرفته و افسرده شده‌ام که این چه تب الکی است که در ایران راه افتاده و همه پُز «سلینجرخوانی» می‌دهند! البته در پرانتز نکته‌ای بگویم و آن این‌که شاید مشکل از گیرنده‌های من است و توهین به اقشار غیور «سلینجرخوان» نشود! بروم و همان داستان‌های آقای «سناپور» و خانم «الیاتی» خودمان را بخوانم که ما را با «سلینجر» میانه‌ای نیست!! البته اگر تا آخر کتاب رسیدیم و حرف‌مان را پس گرفتیم، نگویید که این دیوانه است و چه و چه... به هر حال من حرف دل‌ام را زدم!! ر

*

اما یک پیشنهاد موسیقیایی و آن هم این‌که آثار جناب «آروو پارت»** را اگر نشنیده‌اید حتمن بشنوید که یک «احمد پژمان» میهنی است و هر چند هیچ ربطی از لحاظ سبک به هم نداشته باشند! ضمنن این‌قدر با امثال آقای «روشن‌گر» و یا « مسعود انصاری» سرشاخ نشوید که به قول «مسعود بهنود» عزیزمان «پروپاکاند»ی بیش نیستند و باید به این لیست بلند امثال « بهرام خان مشیری» و « علی دشتی» و... را افزود!! ر

*

راستی یک دل سیر هم اگر وقت کردید بنشینید و آلبوم «The devision bell» را بشنوید و اساسی حال‌اش را ببرید و فاتحه‌ای نثار روح «ریچارد رایت» مرحوم کنید! ثواب دارد یک در دنیا و یک در آخرت از ما گفتن بود! آهان اشعار «سیدعلی صالحی» هم خیلی خوب است در این روزهای پاییزی خاصه اگر صدای زنده‌یاد «خسرو شکیبایی» را هم داشته باشید کنارش و مشعوف شوید و خدابیامرزی هم نثارش کنید! ر

*

ضمنن قرار است فیلم « پیله و پروانه» که عزیزی خوش‌بو معرفش بود و خیلی خیلی خاطرش را می‌خواهیم را هم اگر وقت کنیم ببینیم و... چقدر حال‌مان خوش شد در پایان پُست!! پس تا می‌توانید بنویسید که نوشتن راهی‌ست برای تخلیه‌ی همه‌ی آن‌چه که روح و اعصاب‌تان را عذابی الیم می‌دهد! ضمنن کتابی با ترجمه‌ی «فریبا تنباکوچی و میچکا سرمدی» از سوی نشر «چشمه» ترجمه شده و در ارتباط با همین فیلم مورد اشاره است و خلاصه بخوانید دیگر! اسم‌اش هم «پیله و پروانه». ر

*

باقی بقایت، جانم فدایت

*

1387/7/2

_پانوشت_______________________

* معجزه‌ی خاموش_ ایرج جنتی عطایی

** Arvo Part

پرده‌ی بالا از سالوادر دالی