مدتیست سخن از جنگ ساز شده و تیغها آخته! روزگاری غریب بود و دارد غربتتر میشود. عدهای در هر دو سوی ماجرا بی توجه به سرنوشت ملتها دارند به آمال خود میاندیشند. متاسفانه عدهای دیگر هم از هممیهنان مثلن فرهیختهمان هم موافق جنگاند تا بتوانند در روزگار پایان عمر کنج عافیت در مملکت بگیرند و چند صباحی عیشاش را در ایران داشته باشند. جناب "میرفطروس" نویسنده و تحلیلگر تاریخ مثلن یکی از همینان است. در نامهای که به سناتور "گراهام" از ایشان خواسته که با تدابیری به ایران حمله کند. چرا که تنها راهحل از نگاه ایشان برای سرنگونی رژیم از جنگ میگذرد. در شگفتام چهگونه یک نویسنده ذرهای به مغزش خطور نمیکند که جنگ یعنی عقبگردی چندین ساله و نه آبادانی. حال به هر قیمتی حتا سرنگونی یک رژیم. از طرفی دکتر صمدانی، رئیس دانشگاه آمریکایی گلوبال در نامهای از آقای میر فطروس خواست که دکترای افتخاری را که دانشگاه به ایشان اعطا کرده بود، پس بفرستد. به سبب نوشتن همین نامه که در آن از سناتور امریکایی خواسته بود که جنگ درگیرد.
*
میهنپرستی برای عدهای یعنی خود را دیدن و خود در آن آسوده زیستن. به قول وحشی بافقی: آسودهدلان را غم شوریدهسران نیست. هیچ برایشان مهم نیست که خیل عظیمی از ملت در این جنگ زیان میبینند و کشته خواهند شد و زیرساختهای مملکت که برای آن سرمایهها رفته نابود خواهد شد و کشور به خاک سیاه خواهد نشست و برای آبادانی آن باید دستکم دو نسل تاوان بدهد. کما اینکه هنوز نسل من دارد تاوان میدهد. جزییات این تاوان به مسائلی میرسد که هرگز به ذهن و مغز کوچک این مثلن روشنفکران نخواهد رسید. چرا که غم ملت ندارند. چرا که در کنج عافیتشان نشستهاند و فرمان به لنگاش کن میدهند.
*
از جناب "ناصر زراعتی" به سهم خود ممنونام که مطلبی را در خبرنامهی گویا نوشته بودند و مخالف سرسخت جنگ بودند. ایشان با منطق و اصول انسانی و تبعات جنگ در هر دو سوی ماجرا آشنایند. یک نویسنده اگر نتواند تحلیل درستی از ماجرا داشته باشد، نویسنده نیست. باشد که این خیل نویسندهگان تعدادشان زیادتر شود و از خیل عافیتطلب عشرت نشین روزبهروز کاسته.
*
*تیتر از "شهیار قنبری"
1390/9/3