Thursday, April 28, 2011

اندر تاخیرات فی الاحوالات

کار و بار ما در بلاگ‌نویسی بدین‌جا دررسید که تعطیل کنیم و کار خود به بنده‌ای دیگر از بنده‌گان خدا سپریم و... اما دیدم همه‌ی این نوشته‌ها که در آرشیو موجودند، تاریخ زنده‌ای از حال و هوای جوانی‌مان است و چه بسا عقاید و افکار و گاه پیش‌بینی‌های آینده... هنوز پُستی را که پیش‌بینی حال و روز حاکمان امروز را کرده بودم را فراموش نکرده‌ام که این آقایان روزی خود به جان خود اُفتند و بهترین راه برافتادن همین است و بس...


*


دوستانی ناشناس همه متفق‌القول‌اند که آقاجان چرا کامنت‌ها را بسته‌ای؟ خدمت این دوستان ناشناس عارض شوم که بستن کامنت‌ها از اوجب واجبات است به قول علما در فصلی که هیچ‌کس صاحب خود را نمی‌شناسد و خلاصه هر چه بر ذهن و مغز مبارک می‌رسد می‌نویسد. هر کس پیامی دارد در نامه بنویسد، بنده هم قول می‌دهم بخوان‌ام و اگر جوابی بود در همین پُست‌ها بنویسم... این از این. اما این پُست بدین جهت نوشته آمد که بگویم به قول عزیزی با شادی باید به انتقام زنده‌گی رفت. و اما در عالم مطبوعات...


*


نخست این‌که نمی‌دانم این خانم لوس و بی‌نمک البته از لحاظ بنده، "بهاره رهنما" چه‌گونه از عالم تلویزیون و سینما(که همان‌جا هم نچسب بود) به نشریه هفته‌گی "چلچراغ" پا گذاشت و بعد هم شد ستون‌نویس روزنامه‌ی شرق برای معرفی یا پیش‌نهاد کتاب به حرفه‌ای‌خوان‌ها! البته ایشان مجموعه‌داستانی به همت پارتی‌شان در نشر چشمه چاپیدند که بگویند ما هم هستیم. خدا نصیب نکند. طفلک پیمان قاسم‌خانی...


*


اما خانم دیگری که این‌روزها شاکی هستند و به‌حق شاکی‌اند، تهمینه میلانی کارگردان و معمار هستند. ایشان شاکی‌اند که فیلم اخیرشان(نام فیلم نوشته نمی‌شود مبادا تبلیغ برای فیلم شود) در سینماهای کوچک آن‌هم به اندازه حدودن ده پانزده فقره اکران شده است. ایشان گفته اگر کار سینما نکنم دست‌کم سرگرمی دیگری دارم و آن‌هم معماری است. ایشان گفته پروژه‌ای معماری داشته در ورودی ایست‌گاه‌های مترو که با رفتن جناب "محسن هاشمی" فعلن پادرهواییم. کاش پروژه‌ی ایشان به سامان شود تا ببینیم که آیا مثل سینماشان است یا نه؟ بنده اگر از سینمای ایشان بخواهم فیلمی را اسم ببرم چیز دندان‌گیری به ذهن‌ام نمی‌رسد. البته سینمای ایشان سینمای بدی نیست. اما به مذاق بنده فارغ از این بحث‌های بندتُنبانی فمینیستی خوش نیامد. فعلن همین.


*


1390/2/8