Tuesday, August 25, 2009

تنها مُدارا می‌کنی، دنیا عجب جایی شده

«نام بعضی نفرات»


*

و گاهی بد نیست فضا را عوض کنیم و پرده‌هایی که به دور پنجره‌مان کشیده‌ایم را گردگیری کنیم و از رخوت به‌در آییم. پرده‌ای آبی بزنیم و وقت خواب چنان فضا را تیره و تار کنیم که سلول‌های خاکستری‌مان گمان برند وقت خواب دررسیده و در آغوشی گرم و نرم بیاساییم دمی از روزگار دون‌پرور!

*

یادم آید دورانی که جنگ بود و ترانه‌ای بود که آن روزگاران گمان می‌کردیم آوازخوان ندا می‌زند: «نعنا!!!!» نگو که «نعنا» نبود و «رعنا» بود! خب «رعنا» را در پایان همین پُست برای‌تان آپ کرده‌ام که خواهید شنید. اگر باکیفیت‌اش را دارید که چه بهتر بشنوید شاید شما هم به قلب خاطره زدید و دمی نوش کردید آن‌چه باید! چه حالی به آدم می‌دهد گاهی که «رعنایی» دارد و یک دنیا «نعنا».

*

و باز هستند بلاگ‌هایی که آدم مشعوف می‌شود از خواندن‌شان! چرا که همه‌ی آن‌چه دل‌مشغولی‌های تو هستند و وقت نمی‌کنی ازشان بنویسی را یک‌جا در خود دارند! منهای آن بلاگ‌هایی که خلوت و شکم‌شان را شرح می‌دهند و انگار چه کار سترگی کرده‌اند و انگار چه کشفی که مثلن یاد بگیرید که ما چه جسور هستیم و خلوت‌هامان را به خانه‌هاتان آوردیم و... به گمان‌ام آن مایه‌ای که از این بلاگ‌ها به بیرون دَرز می‌کند شخصیت و عقده‌های فروخفته‌ی این بعضی نفرات است که آدمی را زنده نمی‌کند و می‌میراند. به‌قول «نیما» یاد بعضی نفرات روشن‌‌ام می‌دارد و این بلاگ‌ها می‌میراند! همین است که وقتی در حس و حال آن تصویر بالایی هستی و دل‌ات جنگل خواسته و یک جای دنج برای فریاد و درددل، نفراتی هستند که قوت‌ات می‌بخشند.

*

و برای‌ات بگویم خوش‌بوترین، که من آن‌جا نبودم و این تصویر بالا را از «این‌جا» برداشت‌ام. وقت کردی بخوان این بلاگ را... از همان‌هاست که دوست داری و دارم! همان‌ها که وقت هر دل‌تنگی سوی‌شان دارم دست!

*

یاد بعضی نفرات

روشن‌ام می‌دارد:

اعتصام یوسف،

حسن رشدیه.

*

قوت‌ام می‌بخشد

ره می‌اندازد

و اجاق کُهن سرد سرای‌ام

گرم می‌آید از گرمی عالی دم‌شان.

*

نام بعضی نفرات

رزق روح‌ام شده است.

وقت هر دل‌تنگی

سوی‌شان دارم دست

جرات‌ام می‌بخشد

روشن‌ام می‌دارد.

*

11 اُردی‌بهشت 1327

*

*

این هم ترانه‌ی «رعنا» که تو هم بشنو«نعنا»! اما آوازخوان عالی‌دم‌مان داریوش عزیز هم بی‌ارتباط با این روزها نخوانده که دنیا عجب جایی شده! برای شنیدن‌اش «این‌جا» را کلیک کنید!

*

این هم آخرین یادداشت‌ام در «اپیزود» که خالی از اشکال نیست و فقط تلنگری به آینده‌ی ادبیات و شعر خاصه در نسل سوم است!

*

«نقش هنر و ادبیات در جنبش‌ها»

*

*

1388/6/3

Tuesday, August 18, 2009

گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود

«وصفِ حال»

*

*

روزگاری بود که این فضای مجازی به این شکل و قامت نبود و هر کس به فراخور دل‌مشغولی‌های مثبت و منفی‌اش سرگرم بود. امروز اما عمده‌ی وقت همه خاصه جوانان در این فضا سپری می‌شود. آنان که عاشق و دل‌بسته‌ی طبیعت بودند، از تفریح بازمانده‌اند و ریه‌هاشان در فضای بسته‌ی اتاق‌شان زندانی‌ست و دگران هم به همین‌گونه!

*

آن روزگارها بیش‌تر می‌خواندیم و می‌دیدیم و می‌شنیدیم. امروز اما چنین نیست. هر آن‌چه می‌بینیم و می‌خوانیم در این فضاست. هر چند فاصله‌ها را کم‌تر کرده و خلاصه به مقاصدی رسیده‌ایم اما دل‌مشغولی‌ها را ازمان گرفته است.

*

این‌روزها هر چه می‌خواهم از فضای امروزمان در میهن بنویسم، نوشتن نمی‌توانم. شاید دگران بهتر از من می‌نویسند که البته چنین است. می‌گویم من به خطی باید بنویسم که لمس‌اش می‌کنم. سیاست و اجتماع امروز ایران در صد سال اخیر چنین روزهای حساسی را به‌خود ندیده بود. شاید بتوان با روزهای آخر حکومت «پهلوی» مقایسه‌اش کرد. هر چه هست آبستن حوادثی‌ست. شاید حوادثی تلخ یا شیرین... باید انتظار کشید.

*

از دادگاه فرمایشی که قاضی‌اش "صلواتی" باشد که البته چه اسم با مسمایی هم دارد و به همه چیز حکومت می‌آید و تا برخوردهای وحشیانه و غیراخلاقی با دربندها و... همه و همه را دوستان فضای مجازی به تفصیل نوشته‌اند و تحلیل کرده‌اند. روزنامه‌نگار شجاع و از خودگذشته «بابک داد» عزیز هم در این روزهای خون و خشم رسالت حرفه‌ای خود را به‌دوش می‌کشد از این شهر و آن شهر تا دست جلادان بدو نرسد تا بتواند با قلم‌اش مردمان این فضای مجازی را آگاه‌تر سازد. خداوند پشت و پناه‌اش...

*

از هر دو خطی و از هر چند جمله‌ای که این روزها بین‌مان رد و بدل می‌شود به این روزهای میهن ربط دارد. راست‌اش گاهی وقت‌ها به این نتیجه می‌رسم به قول عزیزی که ناامیدی و رخوت و کسالت نباید جوانان‌مان را سرخورده کند. همین است که می‌گویم در عین حالی که به این مقوله‌ی مهم فکر می‌کنیم باید به دل‌مشغولی‌هامان بپردازیم. او که اهل طبیعت است به طبیعت بزند و او که اهل هنر از هر شاخه‌اش، کتابی و فیلمی و ترانه‌ای نوش‌اش باد.

*

در کنج خانه خزیدن و تنها نوشتن و خواندن و به دگران پیرامون توجهی نکردن، ملت را آگاه نخواهد کرد. باید به دل مردم پیرامون خزید و آن‌ها را از فتنه‌ها و خواب سی ساله آگاه کرد. چرا که آگاه کردن جماعتی چند میلیونی که به آن طیف شیطانی می‌اندیشند کار سترگ و بزرگی‌ست.

*

*

1388/5/27

*

Thursday, August 6, 2009

جنبشِ سبز

سبز جنگل! سبز جنبش!

*

*

دوست عزیزم از بلاگ «گراند کافه» مرا به یک بازی دعوت کرده که از قضا به «جنبش سبز ایران» مربوط است. من نیز سنت‌شکنی کرده و بی‌نام بردن از دوستی هر کس را که خواننده‌ی این پنجره‌ی کوچک است را به نوشتن از این جنبش و راه‌کارها دعوت می‌کنم.

*

برای ورود به بحث به نظرات دوست‌مان می‌پردازم! ایشان نوشته‌اند که جنبش از سطح پرداختن به کسی چون ا.ن فراتر رفته و دیگر مسئله‌ی "تقلب" در انتخابات مطرح نیست. جنبش فراگیر شده و مرزها را درنوردیده است. تا این‌جا با این دوست‌مان کاملن موافق‌ام. اما در این‌که این جنبش رهبر و لیدر ندارد، باید بگویم که باید و حتمن اگر ندارد باید داشته باشد و من بی‌تعارف کسانی جز «موسوی» و «خاتمی» را بالیاقت‌تر و شایسته‌تر برای رهبری جنبش نمی‌شناسم. برای این حرف و سخن‌ام هم دلایل و براهین خود را دارم.

*

این دو مردِ تا دیروز حکومتی هم سابقه‌ی کارهای سیاسی در دل حکومت اسلامی را دارند و هم کارنامه‌ی شفافی جهت گرفتن مطالبات مدنی و ملی ملت ایران! خاصه «موسوی» که در وقایع اخیر شجاعت و جسارت‌اش را به اثبات رساند. هیچ جنبشی بدون رهبر نمی‌تواند به مطالبات به‌حق خود دست یابد. پس راه افتادن به دنبال باد و هوا ما را به سرمنزل مقصود نمی‌رساند. دوست‌مان نوشته‌اند که این جنبش رسانه ندارد و هر کدام از ما یک رسانه‌ایم برای اطلاع‌رسانی و آگاهی دادن به توده‌های جنبش. این حرف و سخن جنبش سبز به رهبری «موسوی» بود که هر شهروند یک ستاد انتخاباتی! حال هر شهروند یک بنگاه خبرپراکنی و آگاهی دهنده!

*

نکته‌ی مهم این‌است که حکومت دوست می‌دارد این جنبش رهبر نداشته باشد و به هر حیله‌ای متوسل می‌شود تا رهبران ابتدایی جنبش را از مردم و ملت براند! خطر دیگر این است که با شایعات و پراکندن زمزمه‌هایی پیرامون نالایقی رهبران، مردم را تحریک می‌کند تا رهبران را به صحنه جهت کارهای مسلحانه بکشاند و این همان فرصتی است که نظام می‌تواند با توسل جستن به آن رهبران را دست‌گیر و اقدام علیه امنیت ملی یکی از اتهامات آنان شود. هنوز هستند کسان بی‌شماری از طیف سبزها که صبوری را پیشه خود نمی‌کنند و این زمزمه‌ها را درون جامعه تکثیر می‌کنند و از رهبران می‌خواهند که یک کمربند مسلحانه جهت جنگ‌های چریکی و خیابانی ترتیب بدهند.

*

هم‌اکنون که جنبش با سکوت و راه‌پیمایی‌های مسالمت‌جویانه با اتکا به اصول قانون اساسی تجمعاتی را برگزار کرده است با اتهام دخالت بیگانه‌گان و خارجیان مواجهه است، چه رسد به روزی که علنی حکومت ببیند جنبش می‌خواهد مسلحانه و زورگویانه کار خود به پیش ببرد. این‌جاست که پی به زیرکی و هوشیاری رهبری چون «موسوی» می‌بریم.

*

سم مهلک این جنبش ناامیدی و ترس و رُعب و وحشتی‌ست که حکومت با دست‌گیری بزرگان نزدیک به جنبش در روزهای ابتدایی انجام داد تا امروز با اعترافات دروغین و فرمایشی بخواهد با ملت سخن بگوید! بگوید که این جنبش خائن به نظامی‌ست که پاسدار دین و مذهب و خاک شماست! اما دیگر در عصر رسانه‌ها این حرف‌ها محلی از اعراب ندارد و خوش‌بختانه سلاحی که از رسانه‌ها در عصر اینترنت در دست جنبش است این توطئه‌ی کثیف را خنثا کرده است!

*

هیچ شکی نیست که دیگر جلوی این سیل را به‌هیچ روی با توجه به شواهد موجود نمی‌توان گرفت و در آینده‌ای نزدیک نقش «هاشمی رفسنجانی» در رهبری بخشی دیگر از جنبش نمایان‌تر خواهد شد. باید انتظار کشید و دید که صحنه‌ی سیاست فردا آیا سبزتر خواهد شد یا رنگ خون خواهد دید.

*

*

1388/5/15

*

___________

نقاشی از «موسوی»